دیوار کاربران


liko2536
liko2536
۱۳۹۲/۰۷/۱۷

ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اينجابدند
ديدي اي دل ساقه ي جانت شکست؟
آن عزيزت عهدوپيمانت شکست
ديدي اي دل درجهان يک يارنيست؟
هيچکس درزندگي غم خوارنيست
ديدي اي دل حرف من بیجا نبود؟
ازبراي عشق اينجا، جا نبود
نوبهارعمرراديدي چه شد؟
زندگي را هيچ فهميدي چه شد؟
ديدي اي دل دوستي هابي بهاست؟
کم ترين چيزي که مي ماند وفاست
اي دل اينجابايدازخودگم شوي
عاقبت هم رنگ اين مردم شوي

*************************************************************************

مي گويند:خوش به حالت! از وقتي که رفته حتي خم به ابرو نياوردي !نمي دانند بعضي دردها کمر خم مي کنند، نه ابـرو

**************************************************************************

در کودکي پاکن هايي ز پاکي داشتيم
يک تراش سرخ لاکي داشتيم
کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
گرچه دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفترهايمان از کاه بود
تا درون نيمکت جا ميشديم
جملگي پر ز تصميم کبري مي شديم
با وجود سوز و سرماي شديد
ريزعلي پيراهنش را ميدرديد
کاش مي شد باز کوچک ميشديم
لااقل يکبار ديگرکودک مي شديم

**************************************************************************

امــــــــــــــــــان ازخنده اي که وسطش بـغــــــض کنی تظاهر به خنده می کنی ولی آخرش بغضت بترکد

**************************************************************************
آغوش کسي را دوست بدار؛ که بوي "بي کسي" بدهد، نه بوي "هرکســـي"


**************************************************************************
چراميگويند “ها” علامت جمع است؟ “تن” را با “ها” جمع کني خودت ميماني و خودت

**************************************************************************
اون دسته عزيزاني که ميخونند راي و نظر بدن
خوشحال ميشم که به پروفايل من هم گوشه چشمي داشته باشيد
نگفتم که چشمک بزن،گفتم اينجا کليک کن
http://www.hamkhone.ir/liko2536

liko2536
liko2536
۱۳۹۲/۰۷/۱۶

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری …؟ چرا عاشقم هستی …؟ پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم … دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟ پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم … دختر گفت : اثبات.!.!.؟ نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم … شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد… اما تو نمی توانی این کار را بکنی … پسر گفت : خوب … من تو رو دوست دارم … چون … زیبا هستی… چون… صدای تو گیراست … چون… جذاب و دوست داشتنی هستی… چون … باملاحظه و بافکر هستی … چون … به من توجه و محبت می کنی … تو را به خاطر لبخندت … دوست دارم … به خاطر تمامی حرکاتت… دوست دارم … دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد … چند روز بعد … دختر تصادف کرد و به کما رفت… پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت… نامه بدین شرح بود …: عزیز دلم … تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم … اکنون دیگر حرف نمی زنی … پس نمی توانم دوستت داشته باشم … دوستت ندارم … چون به من توجه و محبت می کنی … چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی… نمی توانم دوستت داشته باشم… تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم … آیا اکنون می توانی بخندی …؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟ پس دوستت ندارم … اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد… در زمان هایی مثل الان… هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم… آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد …؟ نه هرگز … و من هنوز دوستت دارم …

دوست عزیز این بلاگ جدیدمه کلیک کن

لطفا بخون رای بده نظر بده نتیجه گیری کن

ممنمون می شم نتیجه گیری خودت رو برام ارسال کنی

http://www.hamkhone.ir/member/10697/blog/view/57479--/

liko2536
liko2536
۱۳۹۲/۰۷/۱۶

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری …؟ چرا عاشقم هستی …؟ پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم … دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟ پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم … دختر گفت : اثبات.!.!.؟ نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم … شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد… اما تو نمی توانی این کار را بکنی … پسر گفت : خوب … من تو رو دوست دارم … چون … زیبا هستی… چون… صدای تو گیراست … چون… جذاب و دوست داشتنی هستی… چون … باملاحظه و بافکر هستی … چون … به من توجه و محبت می کنی … تو را به خاطر لبخندت … دوست دارم … به خاطر تمامی حرکاتت… دوست دارم … دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد … چند روز بعد … دختر تصادف کرد و به کما رفت… پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت… نامه بدین شرح بود …: عزیز دلم … تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم … اکنون دیگر حرف نمی زنی … پس نمی توانم دوستت داشته باشم … دوستت ندارم … چون به من توجه و محبت می کنی … چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی… نمی توانم دوستت داشته باشم… تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم … آیا اکنون می توانی بخندی …؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟ پس دوستت ندارم … اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد… در زمان هایی مثل الان… هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم… آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد …؟ نه هرگز … و من هنوز دوستت دارم …

دوست عزیز این بلاگ جدیدمه کلیک کن

لطفا بخون رای بده نظر بده نتیجه گیری کن

ممنمون می شم نتیجه گیری خودت رو برام ارسال کنی

http://www.hamkhone.ir/member/10697/blog/view/57479--/

nasi1369
nasi1369
۱۳۹۲/۰۷/۱۵

سلام من نسترن هستم واستون پیغام گذاشتم ... هنوز نخوندین ؟

nasi1369
nasi1369
۱۳۹۲/۰۷/۱۵

سلام نسترن هستم واستون پیغام گذاشتم پیام های ورودیتونو چک میکنین؟

paradise
paradise
۱۳۹۲/۰۷/۱۵

بعد از رفتنش هم می توانی خوشبخت باشی !

مطمئن باش کسی که رفت ارزش دوست داشتنت را نداشته ...

liko2536
liko2536
۱۳۹۲/۰۷/۱۵

گاه میتوان تمام زندگی رادرآغوش گرفت، فقط کافیست تمام زندگیت.. یک نفر باشد

liko2536
liko2536
۱۳۹۲/۰۷/۱۵

هفت شهر عشق ، شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی ، شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی ، شهر پنجم : بی وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی ، شهر هفتم : اشک ، آه ، “تنهایی”

arbiter
arbiter
۱۳۹۲/۰۷/۱۳

+5

kiyan
kiyan
۱۳۹۲/۰۷/۱۳

بچه که بودم قارچ‌خور بازی می‌کردم، بعدش فک می‌کردم قارچ بخورم بزرگ میشم!
واسه همین مدت‌ها راه می‌رفتم و سرم رو میزدم زیره تاقچه‌ی خونه‌مون که ازش قارچ دربیاد بخورم!!!
دیگه داشتم ضربه مغزی می‌شدم که بابام کارگر گرفت تاقچه رو خراب کرد!!!