بلاگ كاربران


  • تو می توانی؟

  • من سالهای سال مُردم تا اینکه یک دم زندگی کردم تو می توانی یک ذره یک مثقال مثل من بمیری؟ قیصر امین پور
  • صدای تو...

  • صدای تو حزن خودش را داشت مثل چوبی    که در زندان تزئین شده باشدتیر خورده بودی انگار صورتت         روی سیمان کشیده شده بود تو را از پاهایت شناختیم چشم هایت باز بود و عبور روباهی را         از گوشه‌ی چشم دنبال مےکرد پرنده‌ی سفیدم مرگ با چینه‌دان تو چه کرد! غلامرضا بروسان…