بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
کاش میشد سرنوشت رو ازسر نوشت
- تعداد نظرات : 11
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۲/۲۷
- نمايش ها : 244
گرفتاری ب نحوی زتنهای ب دردی
سال دو م راهنمای بود ک فهمیدم دختر
همسایمون رفته توذهنم فقط برا بازی
کردن باهم نیازی نبود تواون سن
نیازی نداشتم ک بخوام بهش فکرکنم
داداش همکلاسیمبود همکلاسی چیه
اصلان با خانوادش همخونه بودیم
گرسنه میشیدم سراز اشپرخونع
خونه همدیگه درمیاوردیم
اوایل بهم میگفت داداشی
بزرگترشد بهم میگم عمو
چنان جذبش شده بودم ک بهضی
وقتی شیفت بعدظهرکبود تو کو چه
میشستم تا از مدرسه بیاد
کم کم فهمیدم بهش دل بسته شدم
هردو خانواده هم فهمیده بودن
ولی عمق شدت نمیدونستن
هر روز به بهانی میومد خونمون
اومیود اونجا من میرفتمخونه اونا
پیش دادش تا اینک ی باردادش گفت
اجیم میاد خونه شما تومیا ی خونه
ما ....گذشت چنان بهم پیوند خوردهبودیم
ک هیچ دلیلی جز دوست داشتن براش
پیدا نکرم...شب قتل حضرت علی
رفتم خونشن این بار دنبال دادش رفتم
دیدمداره نماز میخونه روبروش وایسادم
کمی اذیت ش کردم چشماش ک دیدم
خیس ساکت شدم نشستم تا نمازش
تمام شه بداز سلام شروع کرد مثل پیر زنا
دعا کردن تولب اومدم ازاین درش بیارم
با همون چادر نماز بغلم کرد شروع کرد
ب گریه کردن مثل اینک اون فهمیده بود
کبازی روزگار بازی کودکی نیست
طوفان میشه ویران میکنه
تو اونجا بود ک فهمیدم پسر خالش
اومده خاستگاریش نمیدونم اون شب
چقدر طول کشید ولی صبح شد
هرچ وایسادم اون بیاد نیومد خودم
رفتم توحیاط نشسته بود بامادرش
ساکت .وسکوت چشش ک بمن افتاد
بغض ترکید چشاش داشت تیکه پارم میکرد
حال ش درک میکردم دنبال ی بود عقدش
خالی کنه ولی اون لحظه یکی نبود
حال منو درک کنه شاید دوست داشت ی
بار
بغلم کنه اما از مادرش حیا میکرد
ازدواج کرد منم ی مدت رفتم اراک
پیش ی کی دوستام دانشجو بود
ب شش ما ه برگشتم فهمیدم بچه دارشده
شوهرش برده بودش شهر دیگه
ی روز با خودم میگفتم خدا توک جون
این همه ادم میگری جون شوهرش
بذار بهش برسم .......
..
.....
دیروز صبح فهمیدم ک تو ی ماشین
تصادف کرده بچش هم باخودش برده
روح شاد یادش گرامی
(داستان ی رومانه )
:)
خخخخخخخخخخخخخخخخههههههه. خدایا شکرت یکی پیدا شد منو ب عقد
خنده دربیاره
پس بکفر چتر باش خیس نشی
چتر. جنوب خخخخخخخخ
هوررررررررررا
اما بیان نیست اگه بیان بود بداز بیان فراموش میشد
بیان ابزا ر زبان حرف دل میتونی باچشم
با رفتار ت با حست. ب طرفت تزیق کنی
میدونی ک صدای سکوت از فریاد بلندتره
تیغ محبت از شمشیر برنده تره .ااا
اینک پا پیش نذاشتم مقصرش خودم
فکرش نمیکردم چقد زود یرشد برام
نا گفته نماند تو هرشهری یا اقوامی
رسم روسومات خودش داره
گفتم بهت اون نفرین فقط زبون بود
غیر از این بود خودم دست بکار میشدم
از سر راه برش میداشتم ک اون و قت
عشق نبود جنون بود امیدوارم مطلب رسونده باشم .ااااا تو نترس ب دعای من بارون نمیاید
خخخخخخ
شاید بیاد
و ضمنا سرنوشت بسته به خواسته های ما هم هست .
مرگ کسی رو از خدا نخواید .
سحر جون عشق حس دل چشم هوشه قلبه
اما بیان نیست اگه بیان بود بداز بیان فراموش میشد
بیان ابزا ر زبان حرف دل میتونی باچشم
با رفتار ت با حست. ب طرفت تزیق کنی
میدونی ک صدای سکوت از فریاد بلندتره
تیغ محبت از شمشیر برنده تره .ااا
اینک پا پیش نذاشتم مقصرش خودم
فکرش نمیکردم چقد زود یرشد برام
نا گفته نماند تو هرشهری یا اقوامی
رسم روسومات خودش داره
گفتم بهت اون نفرین فقط زبون بود
غیر از این بود خودم دست بکار میشدم
از سر راه برش میداشتم ک اون و قت
عشق نبود جنون بود امیدوارم مطلب رسونده باشم .ااااا تو نترس ب دعای من بارون نمیاید
خخخخخخ
اگه منظورت بیان کردن عشق نیاز ب
بیان نداره
اگه منظورت هم مردن تقدیر سرنوشت
بود ه ولی دوس دارم یا قانم کنی یا قا نعت کنم مرصی
عشق نیاز به بیان داره .نیاز به پا پیش گذاشتن داره
و ضمنا سرنوشت بسته به خواسته های ما هم هست .
مرگ کسی رو از خدا نخواید .
به نظر من می باید عشق رو اعلام کرد و په پیش گذاشت .
تا بچه ی مردمو به کشتن ندن {17}
مُسبب خودشونن نه کَسِ دیگه .
من کامل نگرفتم چی گفتی سحر
اگه منظورت بیان کردن عشق نیاز ب
بیان نداره
اگه منظورت هم مردن تقدیر سرنوشت
بود ه ولی دوس دارم یا قانم کنی یا قا نعت کنم مرصی
ولی بدون جای ک دل سوزنش گیر
کرد مجالی ب فکرکردن عقل نمیده
هرچند دعا نبود خواسته زبونی بود
ولی دلم بد شکست .ااا
مرصی از حضورت بانو+۵
آدم باید واقع بین باشه . دل شکسته هم شرایط داره .
به نظر من می باید عشق رو اعلام کرد و په پیش گذاشت .
تا بچه ی مردمو به کشتن ندن
مُسبب خودشونن نه کَسِ دیگه .
ای کاش اینو از خدا نمی خواست .
ممنون از نگات سحر خانم
ولی بدون جای ک دل سوزنش گیر
کرد مجالی ب فکرکردن عقل نمیده
هرچند دعا نبود خواسته زبونی بود
ولی دلم بد شکست .ااا
مرصی از حضورت بانو+۵
مرصی عزیز داداشی
داستان قشنگی بود ولی دعای آخرش جالب نبود
ای کاش اینو از خدا نمی خواست .
واسه همینننننن....خدا رحمتش کنع
وااای داداش این داستان خودتعه؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا خیلی ناراحت شدم