بلاگ كاربران


گرفتاری ب نحوی زتنهای ب دردی 

سال دو م راهنمای بود ک‌ فهمیدم دختر 

همسایمون رفته توذهنم‌ فقط برا بازی 

کردن باهم نیازی نبود تواون سن

نیازی نداشتم‌ ک بخوام بهش فکرکنم 

داداش همکلاسیم‌بود همکلاسی چیه 

اصلان با خانوادش همخونه بودیم 

گرسنه میشیدم سراز اشپرخونع 

خونه همدیگه درمیاوردیم‌

اوایل بهم میگفت داداشی 

بزرگترشد بهم میگم‌ عمو 

چنان جذبش شده بودم  ک‌ بهضی 

وقتی شیفت بعدظهرک‌بود تو کو چه 

میشستم تا از مدرسه بیاد 

کم‌ کم‌ فهمیدم بهش دل بسته شدم‌

هردو خانواده هم فهمیده بودن 

ولی عمق شدت نمیدونستن 

هر روز به بهانی میومد خونمون 

اومیود اونجا من میرفتم‌خونه اونا 

پیش دادش تا اینک‌ ی  باردادش گفت 

اجیم میاد خونه شما تومیا ی خونه 

ما ....گذشت چنان بهم پیوند خورده‌بودیم 

ک ‌هیچ دلیلی جز دوست داشتن براش 

  پیدا نکرم‌...شب قتل حضرت علی 

رفتم خونشن این بار دنبال دادش رفتم 

دیدم‌داره نماز میخونه روبروش وایسادم 

 کمی اذیت ش کردم‌ چشماش ک دیدم 

خیس ساکت شدم نشستم تا نمازش 

تمام شه بداز سلام شروع کرد مثل پیر زنا 

 دعا کردن تولب اومدم ازاین درش بیارم

  با همون چادر نماز بغلم کرد شروع کرد 

 ب گریه کردن مثل اینک اون فهمیده بود

ک‌بازی روزگار بازی کودکی نیست 

طوفان میشه ویران میکنه 

تو ا‌ونجا بود ک فهمیدم پسر خالش 

اومده خاستگاریش نمیدونم اون شب

چقدر طول کشید ولی صبح شد

هرچ وایسادم اون بیاد نیومد خودم 

رفتم توحیاط نشسته بود بامادرش

ساکت .وسکوت چشش ک بمن افتاد 

بغض ترکید چشاش داشت تیکه پارم میکرد 

 حال ش درک میکردم دنبال ی بود عقدش

خالی کنه ولی اون لحظه یکی نبود 

حال منو درک کنه شاید دوست داشت ی

بار

 

بغلم کنه اما از مادرش حیا میکرد 

ازدواج کرد منم ی مدت رفتم اراک 

پیش ی کی دوستام دانشجو بود 

ب شش ما ه برگشتم فهمیدم بچه دارشده 

  شوهرش برده بودش شهر دیگه 

ی روز با خودم میگفتم خدا توک جون 

 این همه ادم میگری جون شوهرش 

بذار بهش برسم ....‌‌‌‌‌...

 

..

.....‌

دیروز صبح فهمیدم ک تو ی ماشین 

تصادف کرده بچش هم باخودش برده 

روح شاد یادش گرامی 

 

  (داستان ی رومانه )

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


an5584853
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
شاید بیاد {17}
:)

خخخخخخخخخخخخخخخخههههههه. خدایا شکرت یکی پیدا شد منو‌ ب عقد
خنده دربیاره

پس بکفر چتر باش خیس نشی

چتر. جنوب خخخخخخخخ

هوررررررررررا

AZAD
ارسال پاسخ

an5584853 :
سحر جون عشق حس دل چشم هوشه قلبه
اما بیان نیست اگه بیان بود بداز بیان فراموش میشد
بیان ابزا ر زبان حرف دل میتونی باچشم
با رفتار ت با حست. ب طرفت تزیق کنی
میدونی ک صدای سکوت از فریاد بلندتره
تیغ محبت از شمشیر برنده تره .ااا
اینک پا پیش نذاشتم مقصرش خودم
فکرش نمیکردم چقد زود یرشد برام
نا گفته نماند تو هرشهری یا اقوامی
رسم روسومات خودش داره
گفتم بهت اون نفرین فقط زبون بود
غیر از این بود خودم دست بکار میشدم
از سر راه برش میداشتم ک اون و قت
عشق نبود جنون بود امیدوارم مطلب رسونده باشم .ااااا تو نترس ب دعای من بارون نمیاید
خخخخخخ

شاید بیاد

an5584853
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
عشق نیاز به بیان داره .نیاز به پا پیش گذاشتن داره
و ضمنا سرنوشت بسته به خواسته های ما هم هست .
مرگ کسی رو از خدا نخواید .

سحر جون عشق حس دل چشم هوشه قلبه
اما بیان نیست اگه بیان بود بداز بیان فراموش میشد
بیان ابزا ر زبان حرف دل میتونی باچشم
با رفتار ت با حست. ب طرفت تزیق کنی
میدونی ک صدای سکوت از فریاد بلندتره
تیغ محبت از شمشیر برنده تره .ااا
اینک پا پیش نذاشتم مقصرش خودم
فکرش نمیکردم چقد زود یرشد برام
نا گفته نماند تو هرشهری یا اقوامی
رسم روسومات خودش داره
گفتم بهت اون نفرین فقط زبون بود
غیر از این بود خودم دست بکار میشدم
از سر راه برش میداشتم ک اون و قت
عشق نبود جنون بود امیدوارم مطلب رسونده باشم .ااااا تو نترس ب دعای من بارون نمیاید
خخخخخخ

AZAD
ارسال پاسخ

an5584853 :
من کامل نگرفتم چی گفتی سحر
اگه منظورت بیان کردن عشق نیاز ب
بیان نداره
اگه منظورت هم مردن تقدیر سرنوشت
بود ه ولی دوس دارم یا قانم کنی یا قا نعت کنم مرصی

عشق نیاز به بیان داره .نیاز به پا پیش گذاشتن داره
و ضمنا سرنوشت بسته به خواسته های ما هم هست .
مرگ کسی رو از خدا نخواید .

an5584853
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
آدم باید واقع بین باشه . دل شکسته هم شرایط داره .
به نظر من می باید عشق رو اعلام کرد و په پیش گذاشت .
تا بچه ی مردمو به کشتن ندن {17}
مُسبب خودشونن نه کَسِ دیگه .

من کامل نگرفتم چی گفتی سحر
اگه منظورت بیان کردن عشق نیاز ب
بیان نداره
اگه منظورت هم مردن تقدیر سرنوشت
بود ه ولی دوس دارم یا قانم کنی یا قا نعت کنم مرصی

AZAD
ارسال پاسخ

an5584853 :
ممنون از نگات سحر خانم
ولی بدون جای ک دل سوزنش گیر

کرد مجالی ب فکرکردن عقل نمیده
هرچند دعا نبود خواسته زبونی بود
ولی دلم بد شکست .ااا
مرصی از حضورت بانو+۵

آدم باید واقع بین باشه . دل شکسته هم شرایط داره .
به نظر من می باید عشق رو اعلام کرد و په پیش گذاشت .
تا بچه ی مردمو به کشتن ندن
مُسبب خودشونن نه کَسِ دیگه .

an5584853
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
داستان قشنگی بود ولی دعای آخرش جالب نبود
ای کاش اینو از خدا نمی خواست .

ممنون از نگات سحر خانم
ولی بدون جای ک دل سوزنش گیر

کرد مجالی ب فکرکردن عقل نمیده
هرچند دعا نبود خواسته زبونی بود
ولی دلم بد شکست .ااا
مرصی از حضورت بانو+۵

an5584853
ارسال پاسخ

samiraa1378 :
وااای داداش این داستان خودتعه؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا خیلی ناراحت شدم

مرصی عزیز داداشی

AZAD
ارسال پاسخ

داستان قشنگی بود ولی دعای آخرش جالب نبود
ای کاش اینو از خدا نمی خواست .

samiraa1378
ارسال پاسخ

واسه همینننننن....خدا رحمتش کنع

samiraa1378
ارسال پاسخ

وااای داداش این داستان خودتعه؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا خیلی ناراحت شدم