توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
داستان طنز
- مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد ». خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم ر…
دو شاهین
- پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است. این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و م…
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
- خانم ۴۵ ساله ای بر اثر حمله قلبی در بيمارستان بستری بود. در اتاق جراحی لحظاتی مرگ را تجربه کرد، وقتی که عزراییل رو ديد از او پرسيد: آيا وقت من تمام است؟! عزراییل گفت: نه شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز ديگه عمر ميکنيد... پس از بهبودی، خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عملهای زير را انجام دهد: ۱- کشيدن پوست صورت ۲- ليپو ساکشن ۳- جمع و جور کردن شکم و کاشت گونه و تاتوی ابرو و به رنگ کردن موها …
کمی تفکر بد نیست ....
- حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود ... مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن! مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد. حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا! یکسال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن! مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند. حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا! سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشی…
داستان پند آموز 3 سوال
- سلطان به وزیر گفت۳سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.سوال اول: خدا چه میخورد؟سوال دوم: خدا چه می پوشد؟سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟غلام گفت؛ هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا…
شکرگزار جایگاهی باش که در آن هستی....
- روزی، سنگتراشی كه از كار خود ناراضی بود و احساس حقارت میكرد، از نزدیكی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوكران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو كرد كه مانند بازرگان باشد.در یك لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدتها فكر میكرد كه از همه قدرتمندتر است. تا این كه یك روز حاكم شهر از آن…
داستانی عجیب اما واقعی...
- آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت :... در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علا…
تغییر اهداف تاثیرگذار است...
- اگر تخته ای را روی زمین بگذاریم و از شما بخواهیم در ازای 20 هزار تومان روی آن راه بروید ، حتما این کار را انجام خواهید داد، چون کار بسیار آسانی است. اما اگر همان تخته را به عنوان پلی میان دو ساختمان صد طبقه قرار دهیم و بخواهیم که همان کار را در ازای 20 هزار تومان انجام دهید ، آیا این کار را انجام می دهید؟ واضح است که چنین کاری نمی کنید. زیرا دریافت آن 20 هزار تومان دیگر مطلوب یا …
تغییر سخت است ولی لازم
- ﻋﻤﺮ ﻋﻘﺎﺏ 70ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ. ولی ﺑﻪ 40 سالگی که ﺭﺳﯿﺪ... ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻃﻌﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﻧﻮک ﺗﯿﺰﺵ کند ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺧﻤﯿﺪﻩ می شود... ﻭ ﺷﻬﺒﺎﻝ ﻫﺎﯼ کهنسال ﺑﺮ ﺍﺛﺮ کلفتی ﭘﺮ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ می چسبد ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ... ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻋﻘﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ: بمیرد ﯾﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﻮﺩ؟ ﻭﻟﯽ ﭼﮕﻮﻧﻪ؟! ﻋﻘﺎﺏ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺮﻭﺩ،ﻧوڪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮ ﺻﺨﺮﻩ ﻫﺎ می کوبد ﺗﺎ کنده ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ می ماند ﺗﺎ ﻧﻮکی ﺟﺪﯾﺪ …
داستانی انگیزشی
- عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آنان گفت: ع…