دیوار کاربران


Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

ساز دلت که کوک نباشد …

فرقی نمی کند کجا باشی !

سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری

هر دو یک رنگ دارد ،

رنگ دلتنگی

+++++

شب خوبی داشته باشین

shabgardetanha
shabgardetanha
۱۳۹۳/۱۱/۲۶

سلام

مهمون این مرحله از صندلی داغ من هستم خوشحال میشم اگر سوالی دارید ازم بپرسید

مطمئن باشید صادقانه جواب میدم

http://www.hamkhone.ir/member/7110/blog/view/185797/

5+


amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۱/۲۴











+5

ghoghnoos1360
ghoghnoos1360
۱۳۹۳/۱۱/۲۲

*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

***
" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت..

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۱/۱۷

تنهایی یعنی بعضی اشکای بی دلیل ، بی‌بهانه ، یه دفعه‌ای ، نصف‌ شبی
عجیب آدم رو آروم میکنه…

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۱/۱۷



+++++

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۱/۱۷

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی



من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی



خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی



ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی



در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی



من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی



از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی



دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی



ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

رهی معیری

+5

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۱/۱۴

زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.

ویکتور هوگو

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۱/۱۴

مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.
ویکتور هوگو

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۱/۱۴







+++++