دیوار کاربران


asheghedelbar
asheghedelbar
۱۳۹۳/۱۰/۰۷

اگر بدانیم آدمها واقعا چ فکر میکنند...نمیتوان با آنها زندگی کرد...

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۰/۰۷

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت

دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سرِ واشدن نداشت

سلمان هراتی

http://www.hamkhone.ir/member/25700/blog/view/172292/


mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۱۰/۰۷


amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۰/۰۷

نانوا هم جوش شيرين مي زند،بيچاره فرهاد...

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۰/۰۶



+5

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۰/۰۶

در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی

كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی

هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی

نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی

آخــــــرش محــــنت جانــــكاه به چـــــاه انـــــدازد

هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی

سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من

هر كه باقیمت جان بود خریدار كســـی


شهریار


melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۰/۰۵

از تهی سرشار

جویبار لحظه‌ها جاری ست

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ

دوستان و دشمنان را می‌شناسم من

زندگی را دوست می‌دارم

مرگ را دشمن

وای، اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن

جویبار لحظه‌ها جاری

مهدی اخوان ثالث


Best_aks
Best_aks
۱۳۹۳/۱۰/۰۵

http://www.hamkhone.ir/member/30827/blog/view/171678/

خوشگلترین عکسهای کاربران - مرحله سی و ششم با حضور:sad7


melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۰/۰۵

خداوندا دلم را چشم بگشای

به معراج یقینم راه بنمای

به رحمت باز کن گنجینهٔ جود

درونم خوان بشاد روان مقصود

دلی بخش از ثنای خویش معمور

زبانی ز آفرین دیگران دور

دراسانیم شکر اندیش گردان

به دشواری سپاسم بیش گردان

امیدم را به جائی کش عماری

که باشد پیشگاه رستگاری

چو خود برداشتی اول ز خاکم

مده آخر به طوفان هلاکم


melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۰/۰۴

از صـحبــت مـــــردم دل نـاشــاد گــــریــــزد

چون آهــوی وحشی که ز صیاد گــــریزد

پــروا کــند از باده کــشان زاهـد غـافل

چون کودک نادان که از استاد گریزد

دریاب کــه ایام گــل و صبـح جوانی

چون برق کـند جلوه و چون باد گـریزد

شادی کن اگر طالب آسایش خویشی

کـــآســودگـــی از خــاطــر ناشاد گریزد...

رهی معیری

+5