بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
طفلی ما، طفلی همه ی ما...
- تعداد نظرات : 0
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۰/۰۳
- نمايش ها : 159
یه سوال: شما هم جزو اون دسته از افرادی هستین که میخوان به دوران کودکیشون برگردند؟
یه لحظه صبر کنید و به سوال پاسخ بدین.
نمیخوام بگم دوران کودکی بدی داشتم چون در اون زمان بنظرم بد نبود. مثل خیلیا فکر میکردم این آشفتگی ها و عذاب هایی که باید تحمل کنم یه امر عادی هست.
"مردم بیچاره ی ما. فکر میکنن بدبختی حقشونه. فکر میکنن این مشکلات رو همه باید داشته باشن. فکر میکنن سرماخوردگی یه امر عادی در زندگی هست. فکر میکنن باید تحمل کنن دیگه."
در کودکی همیشه میخواستم بزرگ بشم تا بتونم خودم آزاده حرکت کنم و دنیای خودم رو بسازم. همیشه بهم میگفتن "بزرگ که بشی میگی کاش بچه میموندم" اما حقیقتا 5 سال منتظر این پشیمونی ام.
"کودکان بیچاره. پدران و مادرانشان را به بردگی میگیریم و سلاخی میکنیم و آن ها هرگز نخواهند فهمید از چه نسلی بوده اند. دیگر هرگز یاد نخواهند گرفت چگونه زندگی کنند. تنهایی و شکست را حق خود خواهند خواند و دیگر فکر برتری را نخواهد کرد."
این اواخر نوجوانی تازه فهمیدم توی چه جهنمی بزگ شدم. کودکیم قسمت های خوب هم داشت ولی کافی نبود. با خودم فکر میکنم هر هفته از اون زندگی که داشتم مثل این بود که یک بیل خاک درون قبرم ریخته بشه و من زره زره دفن بشم.
"کودکانی که هیچگاه بزرگ نشدند به مانند کودکانی، کودکان خودشان را پرورش دادند و حالا ملتی داریم که هیچگاه یاد نگرفتند زندگی کنند. کل عمر با خصومت ها و سیاست بازی های بچگانه سر میکنند و در انتها هم همچون کودکی به خوابی ابدی فرو میروند."
این 3 سال زندگی اخیر من ظاهر نسبتا ترسناکی داره. مثل یک زامبی که سعی داره از قبرش برون بیاد. سخت، ضعیف و حتی ترسناکه.
"مردمی که فکر میکنند تاریخ و فرهنگ قنی دارند ولی نمیدانند که همه چیز را از دست داده اند و این ها تنها خورده ای از آن فرهنگیست که داشتند. به بی فرهنگیشان افتخار میکنند و نمیدانند که تاریخشان هنوز تمام نشده و خودشان بخشی از تاریخ هستند. فکر میکنند انقلاب کردند و مسلمان شدند و "پایان" کتاب تاریخشان را خوانند و همه چیز قراره همینگونه بماند."
سال های سختی رو دارم پشت سر میزارم. گاهی لذت بخشه و گاهی اعصاب خورد کن ولی با افتخار زندگی میکنم. نمیدونم آینده چی میشه ولی در لحظه هرچه در توانم دارم انجام میدم. به آرامی دارم خودم رو از دنیای مرگان بیرون میکشم هرچند تحولی شکل نمیگیره ولی میتونم پیشرفتم رو به آرامی ببینم.
"میدونم که این مردم لیاقتشون بیشتر از این هاست. مهم نیست چه اعتقاد و روحیه ای دارن. هرچه هستن لیاقت آزادی و قدرت و احترام رو دارن. فقط باید بخواهن. خواستن بهشون قدرت این رو میده که نیازهاشون رو برآورده کنن. نیاز هایی که خودشون خوب میدونن لایق داشتنشون هستند."
تمام حرف های بالا چیزی بیشتر از یک مشت فکر (افکار) نبود. میدونم که ممکنه انشار این جملات عمل بیهوده یا حتا اشتباهی باشه ولی خوب. چه اهمیتی داره. حالا که نوشتم بزار منتشر هم کنم.
نخستین نظر را ایجاد نمایید !