بلاگ كاربران
و حتي نمي داني امروز بر من چه مي گذرد فكر مي كني من تو را فراموش كرده ام ...
فكر ميكني عاشق شده ام ...
من به تو يك قول دادم ...
قول دادم هميشه زنده بمانم ...
امابه چه قيمتي ؟،
به قيمت گريه هاي شبانه ي ،
به قيمت درد هاي قفسه ي سينه ،
به قيمت درد هايي كه هر روز ميكشم ،
به قيمت سكته هاي توي بيداري
به قيمت تحقير شدن هايم ،
به چه قيمتي ،....
من هنوز گريه ميكنم، ...
انقدر بي دليل است كه وسط گريه هام مي خندم ،
شايد من ديوانه شده ام ..
بيا و خودت را جاي من بگذار
زخم دستم را نبين...
به زخم دلم نگاه كن
كه مرحمي برايش ندارم ،
به زخم دلم هم نگاه نكن
ببين چه روح ، زخمي دارم
تف به من ،
تف به غيرتم ،
تف به شرافتم
و تف به همه زندگيم
، همه ي اينهارا قبول دارم ...
بگذار در اتش جهنم بسوزم ،
جهنم هم ، هيزم ميخواهد بگذار من هيزمش باشم،
بگذارمن بميرم
و بگذار این وبلاگ متروک شده بماند ....
تمام شد علاقه ی من به نوشتن
و همینجا به پایان رسید
نخستین نظر را ایجاد نمایید !