توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
داستان کوتاه و جذاب رستوران رایگان
- یکی از غذاخوری های بین راهی بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان غذا میل بفرمایید ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد !!! راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد . بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود که دید گارسون درشت اندامی با صورت حسابی بلند بالا جلویش ایستاده است . با تعجب گفت : شما…
داستان بامعنا و بسیار زیبای عشق کوروش کبیر
- دختری هر روز به نزد کورش کبیرمی رفت و ادعا می کرد از عشق او خواب ندارد و خواستار ازدواج با کوروش است تا پریشانی حالی اش از بین برود روزی از روز ها دخترک عاشق پیشه دوباره به نزد کوروش رسید و مانند قبل ادعای عشق سوزان خود را شرح داد کورش لبخندی زد و به او گفت : من نمی توانم با تو ازدواج کنم اما برادرم را برای تو در نظر گرفته ام که هم از من جوان تر است هم زیباتر ! بعد با دست به پشت سر دختر…
پند سقراط
- روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست علت ناراحتیش را پرسید ، پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم سقراط گفت : چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت : خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به…
داستان خنده دار و جذاب استاد تیزهوش
- چهار دانشجوی خوشگذرون شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خنده و تفریح گذرانده بودند و کاملا مشخص است که هيچ آمادگی برای امتحانشون نداشتند فردا که روز امتحان بود به فکر چاره ای برای گمراه کردن استاد افتادند و نقشه ای کشیدند به اين صورت که سر و رو شون رو با روغن سیاه کردند و با پاره کردن قسمت هایی از لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند که ماشینشان خراب شده است و در راه مانده اند! …
داستان جالب و قشنگ منطق از نگاه استاد
- دو شاگرد در کلاس سر موضوعی بحث می کردند و با اینکه نظریه ها یکی نبود هر کدام بر این باور بودند که حرف شان منطقی است معلم کمی فکر کرد و وارد بحث شد : گوش کنید مثالی می زنم : دو مرد پیش من می آیند یکی تمیز ودیگری کثیف من به آنها پیشنهاد می کنم حمام کنند شما فکر می کنید کدام یک این کار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! معلم گفت : نه تمیزه چون او به حمام کردن عادت کرده …
داستان کوتاه نه به جنیفر لوپز
- هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود تبرش افتاد تو رودخونه وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید : چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت : تبرم توی رودخونه افتاده فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید : آیا این تبر توست؟ هیزم شکن جواب داد : نه فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید : آیا این تبر توست؟ دوباره هیزم شکن جواب داد :…
داستان شنیدنی بیل گیتس
- از بیل گیتس ثوتمند ترین انسان روی زمین پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟ گفت : بله فقط یک نفر از من ثروتمند تر است . – چه کسی؟ – سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشههای خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد دست کردم توی جیبم که روزنامه…
عیادت مرد ناشنوا از همسایه بیمار
- ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من …
انعکاس زندگی
- پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد به زمین افتاد و داد کشید : آی ی ی ی! صدایی از دور دست آمد : آی ی ی ی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد : کی هستی؟ پاسخ شنید : کی هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد : ترسو! باز پاسخ شنید : ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید : چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت : پسرم خوب توجه کن…. و بعد با صدای بلند فریاد زد : تو یک قهرمان هستی! صدا پاسخ …
داستانی زیبا از نقاش بزرگ ایرانی
- کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد. زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت. یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز می گذاشتند و می رفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به…