دیوار کاربران


maryamix
maryamix
۱۳۹۵/۰۷/۱۹

یاد گرفتم چونه نزنم ...
صبرم که تموم شد یهویی بزارم برم ...
اصلا مهم نیست عمدی بوده یا اشتباهی ...
کسی که زیاد ناراحتت می کنه کلا نباشه بهترِ !!!
یا دوست ... عشق ... یا هر کسی ....
بحث غرور نیست . کسی که برات اهمیت قائل باشه هیچ وقت ازت نمی گذره ...
هیچ وقت از حد نمی گذرونه یا ناراحتت نمی کنه ...
شناخت اطرافیان خیلی خوبه !

hesammo
hesammo
۱۳۹۵/۰۷/۰۹

مدتی است که دیگر تقویم را ورق نمیزنم

حتی حوصله کنار زدن پرده را ندارم

چه برسد به باز کردن پنجره

حال عجیبی دارم

همه چیز از نبودنت حکایت می کند

به جز دلم که مانند دانه ای در دل خاک

در انتظار آمدن بهار است

می دانم که می آیی: خیلی زود...

hesammo
hesammo
۱۳۹۵/۰۷/۰۵

گاهی وقتا لازمه مثل یک رهبر ارکستر رفتار کنیم :

به همه پشت کنیم و مشغول کار خودمون باشیم

چون درست بعد از اینکه کارمون تموم شد ، همه ی اون کسانی که بهشون پشت کرده بودیم

مجبورن بلند بشن و تشویقمون کنن .

hesammo
hesammo
۱۳۹۵/۰۷/۰۴

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن

ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری

شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن

خدایا بی پناهم

ز تو جز تو نخواهم

اگر عشقت گناه است

ببین غرق گناهم

دو دست دعا برآورده ام بسوی آسمانها

که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها

چونیلوفر عاشقانه چنان میپیچم بپای تو

که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو

بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که
بگیرد

به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن

ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری

شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن

خدایا بی پناهم

ز تو جز تو نخواهم

اگر عشقت گناه است

ببین غرق گناهم

دو دست دعا برآورده ام بسوی آسمانها

که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها

hesammo
hesammo
۱۳۹۵/۰۶/۲۹

وقتى جوان بودم، قايق سوارى را خيلى دوست داشتم. يك قايق كوچك هم داشتم كه با آن در درياچه قايق‌سوارى مى‌كردم و ساعت‌هاى زيادى را آنجا به تنهايى مى‌گذراندم.
.
در يك شب زيبا و آرام، بدون آنكه به چيز خاصى فكر كنم، درون قايق نشستم و چشم‌هايم را بستم. در همين زمان، قايق ديگرى به قايق من برخورد كرد. عصبانى شدم و خواستم با شخصى كه با كوبيدن به قايقم، آرامش مرا به هم زده بود دعوا كنم؛ ولى ديدم قايق خالى است! كسى در آن قايق نبود كه با او دعوا كنم و عصبانيتم را به او نشان دهم. حالا چطور مى‌توانستم خشم خود را تخليه كنم؟ هيچ كارى نمى‌شد كرد! دوباره نشستم و چشم‌هايم را بستم. در سكوت شب كمى فكر كردم. قايق خالى براى من درسى شد... از آن موقع اگر كسى باعث عصبانيت من شود، پيش خود مى‌گويم: «اين قايق هم خالى است!»