دیوار کاربران


AZAD
AZAD
۱۳۹۵/۰۶/۲۳

http://www.hamkhone.ir/member/39551/blog/view/259600--ya2120110/

هجدهمین نقد حسین آقا ya2120110

M0hamad76
M0hamad76
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

♣♠Môhãmãđ♠♣:
يھ روز يکے وارد زندگيت ميشھ كه از تمامـِ کسايے کھ ترکت کردن تشكر ميكنے..!

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید

سفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید



دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد

دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید



به ریگ همسفر رودخانه می‌گفتم

از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید



قبول کن که نفاق از فراق تلخ‌تر است

قبول کن که از این تلخ‌تر نخواهم دید



فقط به صاحب اسمم سپردمت، زیرا

که تیر آهم را بی‌اثر نخواهم دید

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

بی‌گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم

مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم



با شکستم دشمنان را شادمان کردم، ولی

کاش، نفعی هم برای دوستانم داشتم



مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است

شرم‌ها از شوق‌های ناگهانم داشتم



مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم

رنگ‌هایی را که در رنگین کمانم داشتم



گرچه می‌دانستم آخر خود مرا خواهی فروخت

انتظار دیگری از باغبانم داشتم

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

چنان رسم زمان از یادها برده‌ست نامم را

که دیگر کوه هم پاسخ نمی‌گوید سلامم را



به خون غلتیده‌ام در زخم خنجرها و با یاران

وصیت کرده‌ام از هم نگیرند انتقامم را



قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما

من آن رندم که پنهان می‌کنم در خرقه جامم را



سر سجاده‌ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت

نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را



فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی

ازین پس می‌نوازد عطر تنهایی مشامم را

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

تقدیر نه در رمل نه در کاسه‌ی چینی‌ست؟!

آینده‌ی ما دورتر از آینه‌بینی‌ست



ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم

ای باد! سرانجام تو هم گوشه‌نشینی‌ست



از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم؛ عشق زمینی‌ست



یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه، تردید در این باره یقینی‌ست



شادم که به هر حال به یاد توأم، اما

خون میخورم از دست تو و باز غمی نیست

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

پلک فرو بستی و دوباره شمردی

فرصت پنهان شدن نبود تو بردی



من که به پیروزی تو غبطه نخوردم

چون که شکستم، چرا دریغ نخوردی؟



دست تو را با سکوت و بغض گرفتم

دست مرا با غرور و خنده فشردی



این همه‌ی قصه‌ی تو بود که یک عمر

از همه دل بردی و دلی نسپردی



خاطره‌ها رفته‌اند! خاطره‌ی من

پس تو چرا مثل خاطرات نمردی

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۰۶/۲۲

نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش

به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش



کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می‌آورد بویش



کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح برید چاقویش



نشسته است کنارش کسی که می‌گرید

کسی که دست گرفته به روی پهلویش



هزار مرتبه پرسیدم از خودم او کیست

که این غریب نهاده‌است سر به زانویش؟



کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش



کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش



کسی‌ست وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش



عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش



طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری

که روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش

ALEXmason
ALEXmason
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

روزی شخصی نزد حکیمی رفت و گفت:
عرضی دارم
حکیم فرمود:
عرضت را بگو
شخص گفت:
78سانتیمتر
حکیم فرمود:
طولت را هم بگو
و شخص گفت:
186 سانتیمتر
و حکیم مساحت شخص را حساب کرد...!

ALEXmason
ALEXmason
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

شیخ را گفتند : علم بهتر است یا ثروت ؟
شیخ بیدرنگ شمشیر از میان بیرون آورد و مانند جومونگ مرید بخت برگشته را به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت : سالهاست که هیچ خری بین دو راهی علم و ثروت گیر نمیکند …..