دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳

مزرعه را ملخ ها ویران کردند

همه چیز به گردن کلاغ افتاد و مترسک وارد مزرعه شد …

و این بود قصه نادانی مزرعه دار

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳

هر بامداد آهویی از خواب بر می خیزد

و میداند که از تندترین شیر باید تندتر بدود وگرنه کشته خواهد شد

هر بامداد شیری از خواب بر می خیزد

و میداند که باید از تندترین آهو تندتر بدود وگرنه از گرسنگی خواهد مرد

فرقی ندارد آهو باشی یا شیر ،

آفتاب که برمی آید آماده دویدن باش …

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳

آرزو می کنم :

آرزوهای بزرگ داشته باشی! و اگر آرزویی نداری ! همواره امیدوار باشی .

آرزو میکنم به رویاهای شیرنت برسی و نور پروردگار راهنمایت باشد .

آرزو میکنم لبخند بر لبانت و خوش اخلاقی در کلامت و زیبایی در نگاهت و مهربانی در روحت و شادابی در وجودت باشد .

آرزو می کنم...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳

اگر روزی در این دنیا شڪستی

اگر بر نارفیقان دل تو بستی

اگر عاشق شدی عشقت تو را راند

اگر پایت به گرداب فنا ماند

اگر غمگین شدی غم با تو پیوســت

بدان در اوج نابودی

خدا هست!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳

وابسته شدم من به کسی ، کاش بیاید که بماند
انگار ندارد به دلـــــم میل ، بخواهد که بماند

با آمدنش در دل من خانه بنا کرد ، ولی رفت
صـــــد تیـــــشه به دیـــــواردلم زد که بماند

یک روز خدا خواست نشیند به دلم عشق
روز دگــــــــــری نفــرت بی حد، که بماند

آمــد گــره ای زد به دلـــم کـــاش نـمی زد
ای کاش گره بر دل من بسته بماند که بماند

رفت از برِ من دلبر و دل باز به من گفت
شاید که پشیمان شـــــده شاید که بماند

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳

سڪوت بارانی تو

باغچه خاطرات مرا
آبياری می ڪند

بـی آنڪه
گلی برويد.

من
باغبان بـی ثمر اين باغچه هستم

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۲

بچه تَر كه بودم ،
شام غريبان ها
يه بسته شمع ميخريدم
و دونه به دونه روشن ميكردمشون
آرزوهايم تمامي نداشت و
گاهي دو ، سه شمع ديگر هم از مادرم
ميگرفتم !
اما امشب سياه پوش آرزوهايي هستم كه
خاطرات تلخِ من شدند
و اين بار فقط يك شمع روشن ميكنم
آن هم به نيت {تو}
شايد از انبوه اين خاكستر ها
روشن شوي !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۲

شجاعت یعنی چه؟

در یکی از دبیرستان‌های تهران،
هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان،
به عنوان موضوع انشاء، این مطلب داده شد که «شجاعت یعنی چه؟»
محصلی در قبال این موضوع،
فقط نوشته بود:
شجاعت یعنی این!
و برگه خود را، سفید، به مُمتحن تحویل داده بود و رفته بود...!

اما برگه این جوان دست به دستِ دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا، به برگه سفید او نمره20 داده بودند...

اون دانش‌آموز کسی نبود جز دکتر_علی_شریعتی !!

Mazhabiun
Mazhabiun
۱۳۹۵/۰۷/۲۲

http://www.hamkhone.ir/member/46364/blog/view/261533--/

امشب تن پاک حسین در قتلگاه بی سر،در بحر خون است...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۷/۲۲

اغلب فکر می کنیم

اینکه به یاد کسی هستیم

منتی است بر گردن آن شخص

غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم

این هنر اوست نه ما

به یاد ماندنی بودن

بسیار مهم تر از به یاد بودن است

آگاه باش

چند نفر به یادمان هستن