دیوار کاربران


Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۴

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
حسین پناهی

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۴

گز میکند خیابانهای چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدودا میخرند و
حدودا میفروشند
در بازار بورس چشمها و پیشانی ها
و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد…

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۴

شاد باش

نه یک روز ‌‌که همیشه...

بگذار آوازه ی شاد بودنت چنان بپیچد

که پشیمان شوند

آنان که بر سر غمگین کردنت

شرط بسته اند ....

علی
علی
۱۳۹۶/۰۴/۲۳

هجر تو ز درد و داغ دلگيرم کرد
اندوه غم زمان زمين گيرم کرد
گفتند که جمعه ميرسي از کعبه
اين رفتن جمعه جمعه ها، پيرم کرد

باز هم غروب جمعه و غیبت یار ..

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۳

خسرو شکیبایی : مردم منو می دیدن میگفتن مخش تکون خورده . ولی من به مامانم می گفتم من دلم تکون خورده نه مخم . مادرم می گفت گور بابا مخ تو دلت قد صدتا مخ می ارزه ، به خدا گفت ، به همین زمین قسم گفت ...
اندیشه فولادوند : مادرت نپرسید عاشق کی شدی ؟ نپرسید اسمش چیه ؟
خسرو شکیبایی : مادرا که از آدم چیزی نمی پرسن . همه چیو خودشون می دونن ...


علی
علی
۱۳۹۶/۰۴/۲۲

تو اي آخرين مسافر، يک بار براي خود
به ساعتت نگاه کن. فردا جمعه است ...
آي ثانيه دوازدهم، خدا کند که بيايي

دوست من
فردا دعای ندبه یادت نره

تشکر

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۱


Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۱

دنیا پُر از شگفتی ها و رازهاست.
فکر می کنیم که آدم های نزدیکمان را می شناسیم،
اما زمان با خودش چیزهایی می آورد که می فهمیم کمتر از آنچه فکر می کرده ایم،
می دانیم؛ یعنی تقریبا هیچ...
همیشه بخشِ بزرگتر حقیقت،
در سایه قرار دارد
حتی اگر بخشِ روشن، بزرگتر شود، باز هم بُرد با سایه هاست...

#خابیر_ماریاس

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۴/۲۱

به طور اتفاقی دستم خورد به گلدونِ کاکتوسی که خیلی دوستش داشتم..
وقتی دیدم گُلش داره جدا میشه خیلی ناراحت شدم
ناخواسته رفتم گرفتمش؛
دستم پر شد از تیغ های ریز و اذیت کننده ی کاکتوس.
بغضم گرفت
و گفتم: نمیدونست من فقط میخواستم نوازشش کنم
مامان گفت: شاید هم میدونست و اونم خواسته نوازشت کنه ولی راهشو بلد نبوده
داداشم گفت: آدم چیزی رو نوازش میکنه که بفهمه...
گلدونم درست شد و سرحالِ ولی هنوز دستام میسوزه‌‌... مثلِ قلبم...
#سحر_رستگار

علی
علی
۱۳۹۶/۰۴/۲۱

انتظارش، انتظارم سير کرد
آنکه مي خواهد بيايد دير کرد
تا به کي در انتظارش ديده بر در دوختن
آمدن، رفتن، نديدن، سوختن

اللهم عجله...

روزتون بخیر