بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خاطره ی ترسناک و واقعی من
- تعداد نظرات : 3
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
- نمايش ها : 4489
این خاطره که براتون تعریف می کنم ، مربوط به یک سال پیشه و علت اینکه تعریف می کنمش اینه که امروز یه چیز عجیب راجب این خاطره فهمدیم که باعث شد یه سری از اسرار دنیا برام روشن بشه.
شب بود نزدیکای ساعت 9 که تو خوابگاه با همه ی بچه های هم اتاقی تو اتاقمون بودیم. دو هفته ای می شد که کل بچه های اتاق با یکی از بچه ها قهر بودیم و اصلا حرف نمی زدیم باش. اسمش رو نمی گم ولی مخفف ع.س . همه گی لم داده بودیم و می گفتیم می خندیدیم و ع.س هم مثه همیشه هدفون تو گوشش رو تختش خوابیده بود . یه دفعه یه صدایی از ع.س شنیدیم انگار تو خواب حرف می زد . برا همه عجیب بود چون تو اتاق دو هفته بود که صدا ازش در نیومده بود . بعد دیدیم داره نفس نفس می زنه . بچه های اتاق ازش بدمون میومد ، یواشکی خندیدیم ولی من متوجه چیزی شدم . ولی چون نمی خواستم بچه ها بترسند و دستپاچه بشند و اینکه خود طرف هم نفهمه ، روی یه کاغذ سریع نوشتم " حمله عصبی " .
با حرکت دستام اونارو به آرامش دعوت کردم ولی یکی از بچه ها کار رو خراب کرد ، پرید رو تختش و سعی کرد بیدارش کنه ، بعد اوضاع بدتر شد و ع.س داد می زد و دستهاش مثل این چهارچنگولی ها شده بود. انگار فلج شده بود . نفس نفس می زد و داد می زد. من و یکی دیگه از بچه دویدیم به سمت مسعول خوابگاه تا بیاد . مسعول ( می دونم این طور نوشته نمی شه ولی کیبوردم مشکل داره ) خوابگاه اومد و زنگ زدن اورژانس . اورژانس هم اومد و گذاشتنش رو زمین و علایم حیاتی رو چک کردن بعد ، اورژانسی گفت حمله ی عصبی بهش دست داده. ع.س اسم یه دختر رو داد می زد. ما می دونستیم همچین مشکلی داره افسردگی شدید داشت به خاطر یه دختر . سوار آنبلانسش کردن و ما 3 نفر هم به زور خودمون سوار آنبولانس کردیم. ع.س کنترلی رو خودش نداشت . اورژانسی بهش گفت که گریه کن تا خالی شی . و ما سه نفر گریه شو دیدیم . الان که فکر می کنم روز لذت بخشی بود چون من به معنای دقیق کلمه از این ع.س متنفرم .
بیمارستان و کارهای دیگه به کنار و خلاصه با یه امپول و سرم خوب شد و آوردیمش خوابگاه . ساعت 11 بود . ع.س به این طریق تونست با ما آشتی کنه و من زیاد راضی نبودم از این قضیه که چرا چون بش حلمه دست داده حالا ما باید باش آشتی کنیم؟ چیزی که عوض نشده بود!
ساعت 00:30 بامداد . لامپا خاموش بود و هرکی داشت با گوشیش ور می رفت و منم هدفون تو گوشم بود ولی اهنگی گوش نمی دادم. تخت کناری من اسمش مخفف م.ک به من گفت " الان از هدفون تو صدا اومد؟ " گفتم نه . گفت " جدا الان تو اهنگ گوش نمیدادی ؟ از اون اهنگای متال؟ " گفتم نه به خدا
گفت " خوب هیچی " بعد مچاله شد گوشه ی تختش. من تعجب کردم چند لحظه بعد دیدم داره نفس نفس می زنه. یکی دیگه رو بیدار کردم . و سریع رفتیم سراغش گفتیم چت شده؟
نفس نفس می زد و هی می گفت " من شنیدم ، خودش بود " هی تکرار می کرد اینو " لعنی خودش بود ، صداشو شنیدم " .
همه ترسیده بودیم ، ولی به طرز عجیبی هوا سرد شد. انقدر سرد شد که بخار از دهانمون بیرون می اومد . گفتم " بچه ها جن زده شده ، برید قرآن بیارید بخونید " . ع.س که تقریبا میشه گفت ادعای معصومیت و پیغمبری می کنه رفت قرآن آورد و شروع کرد به خوندن. م.ک انقدر سردش شده بود که 3 تا پتو دورش پیچونده بودیم و بازم می لرزید. من می دونستم که این لرزش ها و افت دمای بدن به خاطر ترسه . گفتم ببریمش نماز خونه شاید ، خوب شد. بردیم نماز خونه و هر کار کردیم بازم ترس برش داشته بود و هی می گفت یه چیزی شنیده پشت سرش. گفت | رو تختش لم دادم بوده که یکی می زنه پشتش و یه چیزی بلند در گوشش می گه . من یادم اومد که یکی از بچه ها قبل خواب گفته بود | یه نور قرمز رو سقف ندید؟ " ماهم گفتیم حتما نور گوشی بوده . خلاصه تا 4 صبح این داستان ادامه داشت. تا اینکه بهتر شد. ولی تو اتاق خودمون نخوابید از اتاق می ترسیدند همه. رفت اتاق بقلی خوابید.
ما هم تو اتاق خوابیدیم. ولی من به شدت ترسیده بودم و نمی خواستم بخوابم و از طرفی هم کجنکاو بودم.
راستشو بخواید من بعضی اوقات وقتی می خوابم خودکار پرواز روح برام اتفاق می افته و انگار روح از بدنم خارج بشه می تونم به اطراف برم . این بار می ترسیدم اگه بخوابم و خروج اتفاق بی افته اون جن رو ببینم.
ساعت 6 صبح بود که من کف اتاق داشتم می خوابیدم و ناگهان یکی در گوشم بلند گفت " منم " .
داد زدم و بقیه بیدار شدند. فکر کردند شوخی کی کنم و ناراحت شدند. نشستیم و به هم دیگه نگاه کردیم. دیگه کسی نمی خوابید.
بعد ها اتاق ما به اتاق جن زده ها معروف شد.
ولی خوب ، واقعا چه اتفاقی افتاد اون شب؟ آیا جن بوده؟
بیاید یه سری چیزارو کنار هم بزاریم تا ببینیم واقعا چی شده .
1.من از ع.س متنفرم و تا آخر عمرم مطمعنم کسی پیدا نمی شه که بیشتر از این نفرت داشته باشم ازش.
2.من از سن 14 سالگی به پرواز روح علاقه مند شدم و هر سال قدرتم در این زمینه بیشتر میشه ( در ضمن اگه فکر می کنید این یه چیز ماواطبیعی هست ، در اشتباهید کاملا علمیه و اثبات شده ، پرواز روح در واقع همون به کنترل گرفتن رویاست. یعنی کاری کنید که هنگام خواب 10% از هوشیاریتونو نگه دارید تا باهاش بتونید خوابتون رو کنترل کنید . هنگام خواب ما 99/9% از هوشیاری مونو از دست میدیم ).
3.یه روز ، چند ماه بعد از این اتفاق سر یه قضیه ، به م.ک مشکوک شدم. یه چیزی داشتم که در واقع حملش جرم بود . و تو اتاق فقط منو م.ک بودیم و من رفتم چند ساعت بعد ، اون چیز گم شد در حالی که می دونم دقیقا کنار تختم بود . و من به م.ک مشکوک شدم. تقریبا 3 روز دنبالش می گشتم ، تمام سوراخ ثمبه های اتاقو گشتم و پیداش نکردم تا مطمعن شدم یکی برداشته اونو ) .
4. در عالم رویا و پرواز روح ، زمان معنی نداره ، شما خواب هایی می بینید که مربوط به گذشته است یا خواب هایی می بینید که مربوط به آینده است. و اگر به قدرت کافی در پرواز روح برسید می تونید این کار رو انجام بدید.
5.من در آینده احتمالا به قدرت زیادی در زمینه Lucid dreams یا پرواز روح خواهم رسید. در پرواز روح می توان به خواب دیگران رفت.
6. اون شب که اتفاق افتاد یکی از مهیج ترین و جالب ترین روز های عمرمه
7. من و م.ک این اواخر رابطمون خوب نبود و من ازش بدم می اومد ، خیلی زیرک و موذی بود.
8. ساعت 6 یکی تو گوشم گفت منم
منم یعنی چی؟ کی همیشه می گه منم؟ یه شخص آشنا. مثلا پدر شما اگه پشت آیفون باشه برای معرفی خودش اسم و فامیلشو نمی گه ، فقط می گه منم. پس یه نفر آشنا در گوشم گفته منم.
و یه سری حقایق تو زندگی هر کس هست که بعد از مرگش اونارو می فهمه. مثلا یکی تو اول دبستان مداد خوشگله تون رو بر میداره و هیچوقت نمی فهمید کی اونو دزدید. ولی بعد از مرگ دیگر حقیقتی بر شما پنهان نیست.
من فکر می کنم ، اون جنی که اونشب همرو آزار داد ، خودم بودم که یا با استفاده از پرواز روح در سال های آینده این کار رو کردم. یا بعد از مرگم اومدم . چرا؟
چون یکی از آرزو های من اینه که یه حال اساسی از این ع.س بگیرم. و اون شب ، وقتی ع.س نمه نمه به خواب رفته . تو رویاش رفتم و این کار رو کردم. می دونید که علت اصلی حمله ی عصبی اون ، این بود که تو خواب عشقش رو دیده بود که با یکی دیگه است و شاید من این چیزو براش ترسیم کردم تا شکنجه بشه .
در مورد م.ک احتمالا در آینده یا بعد از مرگ تمام اون موذی گری ها و پنهان کاری هاشو فهمیدم و خواستم انتقام بگیرم . م.ک برای من مثل یه رفیقی بود که وقتی پشتم بود مطمئن ( فهمیدم مشکل کیبورد چیه ) نبودم که خنجر نمی زنه. و بعد خودم رو دیدم که ترسیده بودم و خواستم با خود گذشته ام رابطه برقرار کنم و گفتم منم . یعنی خودمم خودتم .
چرا از از فردای اون شب دیگه اون مزاحم نشد؟ رهگذر بود؟ یا شاید من بودم؟!
جن زدگی و مزاحمت اجنه اکثرا یک شب نیست و چندین روز طول می کشه.
با تکیه بر این نظر من جواب یکی دیگه از معما های دیگه زندگیم رو فهمیدم. من وقتی تازه بدنیا اومده بودم و تقریبا یک ماهم بوده. یک شب خالم که اون موقع دختر 10 12 ساله ای بوده ، نصف شب بیدار شده بوده و و منو که خوابیده بودم نگاه می کرده و لذت می برده. ولی ناگهان منو میبینه که از زمین جدا میشم و رو هوا معلق می شم. تقریبا یک متر بین زمین و آسمون بودم. از ترس جیغ می کشه و من می افتم رو زمین . همه بیدار می شن و مادربزرگم می گه به خاطر اینه که باباش پیشش نیست. آل بوده اومده بوده بچه رو بدزده.
حالا بیاید فکر کنیم اگه من یه روزی به این قدرت رسیده باشم که گذشتم رو ببینم. آیا کجکاو نمی شم که اون موقع که تازه به دنیا اومدم رو ببینم؟ شاید اون شب خودم بود که خودمو بغل کردم تا به دور از دید همه ، خودمو بغل کنم.
و یکی دیگه از اتفاقات ماورایی زندگی من این بوده که یادم نیست تو 6 ماهگی یا 1 سالگی . همون موقه که بچه ها تازه شروع به چهار دست و پا راه رفتن می کنند. من برای اولین بار چهار دست و پا رفتم و از 15 تا پله ی با شیب زیاد اتفادم تو حیاط. منطق می گه من باید می مردم با 10 نوع شکستگی مختلف . ولی به طرز حیرت انگیزی چیزیم نشده و فقط بی هوش شدم. مادرم همیشه می گه " هیچکس باورش نمی شد از اون 15 تا پله بیوفتی و زنده بمونی همه می گفتن فرشته ها نگهش داشتن.
فرشته؟ یا خود آینده ام؟ یا خود بعد از مرگم؟
و یکی دیگه از اتفاقات ماورای من این بود که در 5 سالگی وقتی با مادرم از کوچه رد می شدیم. یک موتوی تک چرخ زنان از آن سر کوچه می اومد و منم داشتم از وسط کوچه می دویدم اون طرف . ولی درست وسط کوچه متوجه شدم صدای موتو میاد. خواستم که سرم رو برگردونم تا ببینم موتو کجاست ولی سرم خشکش شده بود قشنگ یادم ، جای دست یه نفر رو روی صورتم حس می کردم. یکی سرمو به طرف دیگه چرخوند تا نتونم موتوری رو ببینم و منو درست جلوی موتوری نگه داشته بود . تا اینکه موتو خورد به من و پا و سرم شکست . موتوری فرار کرد.
سوال اینه ؟ آیا این بار کار خودم بوده؟ چرا من می خواستم با موتو تصادف کنم؟ یا شاید می خواستم خودکشی کنم ؟ شاید آینده بدی دارم؟ یا شاید این بار خودم نبودم؟
جدای از اینها ، اون اتفاقی که من در نوزادی روی هوا معلق شدم ، از طرف دیگه می گم این کار غیر ممکنه! چون در حالت پرواز روح کارهای فیزیکی نمیشه کرد. شاید باعث شدم خالم توهم بزنه و جیغ بکشه تا همه بیدار شن .
می بینید ؟ زمان در هم تنیده شده. پیچیدگی این دنیا بیشتر از اونیه که بشه فکرشو کرد.
سوال های زیادی هست که جواب پس از مرگه ولی چرا ما زودتر به این جواب ها نرسیم؟
پرواز روح رو گذاشتند برا همین دیگه . از بخت بد من ، تو دوره ی از زمان به دنیا اومدم که توش پرواز روح برای عموم مثل افسانه است و موضوعی تخیلی شمرده می شه. ولی به احتمال قوی تا 10 سال دیگه تو دانشگاه ها کشور های توسعه یافته تدریس بشه .
سخن آخر اینکه تمام گفته های من با شاید بود . شاید اون شب ، ک.م فقط از اینکه تشنج یه نفرو از نزدیک دیده بود ، دچار ترس شده بود و این توهم رو زده بود که یه نفر در گوشش یه چیزی گفته و بقیه هم به خاطر ترس ، افت دمای بدن پیدا کردیم . شاید هم جن بوده . شاید ک.م فیلمش بوده این کارا !!
ولی نه من خودم شنیدم یکی در گوشم گفت منم. اینا همه احتمال بود شاید حقیقت باشد.