بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    رسم عاشقی

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۸/۱۱
  • نمايش ها : 227

 

يک شبي مجنون نمازش را شکست


بي وضو در کوچه ليلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود


فارغ از جام الستش کرده بود


سجده اي زد بر لب درگاه او


پر ز ليلا شد دل پر آه او


گفت يا رب از چه خوارم کرده اي


بر صليب عشق دارم کرده اي


جام ليلا را به دستم داده اي


وندر اين بازي شکستم داده اي


نشتر عشقش به جانم مي زني


دردم از ليلاست آنم مي زني


خسته ام زين عشق، دل خونم مکن


من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرد اين بازيچه ديگر نيستم


اين تو و ليلاي تو ... من نيستم


گفت: اي ديوانه ليلايت منم


در رگ پيدا و پنهانت منم


سال ها با جور ليلا ساختي


من کنارت بودم و نشناختي


عشق ليلا در دلت انداختم


صد قمار عشق يک جا باختم


کردمت آوارهء صحرا نشد


گفتم عاقل مي شوي اما نشد


سوختم در حسرت يک يا ربت


غير ليلا بر نيامد از لبت


روز و شب او را صدا کردي ولي


ديدم امشب با مني گفتم بلي


مطمئن بودم به من سرميزني


در حريم خانه ام در ميزني


حال اين ليلا که خوارت کرده بود


درس عشقش بيقرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم


صد چو ليلا کشته در راهت کنم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ