دیوار کاربران


moritez
moritez
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

moritez :
{h}


shab
shab
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

دست‌ها را مي‌توان بست، تن‌ها را مي‌توان خسته كرد، روح‌ها را مي‌توان آزرد، مي‌توان زنان را ترساند و مردان را اخته كرد، مي‌توان لشكري آراست و يمين و يسار آن را به دروغ و ريا سپرد، چشم‌ها را مي‌توان سحر كرد، مي‌‌توان از ساده‌دلان، ارتشي به هيبت كوه و آهن ساخت، هيچ دست و دلي نيست كه هرگز نلرزد، مي‌توان خط‌كش حقيقت و عدل را شكست و تازيانه برداشت ... اما با لشكر سيل‌آساي واقعيت‌ها چه مي‌توان كرد؟

رضا_بابایی

زندگی خیلی چیزها یادمان می‌دهد و ما مقصریم که یاد نمی‌گیریم و بارها و بارها
در همان تله‌ی شیرین گرفتار می‌آییم...

کارلوس_فوئنتس

555+

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
۱۴۰۲/۰۱/۱۵

سلام دوست عزیز
سال نو مبارک
سال پر از شادی و برکت در انتظارتون باشه

hosein12345
hosein12345
۱۴۰۲/۰۱/۱۵


moritez
moritez
۱۴۰۲/۰۱/۱۰

دانلود اهنگ احمد سعیدی بنام عشق بی گناه

Ahmad Saeedi - Eshghe Bi Gonah

https://cdn.discordapp.com/attachments/928638448003330071/1090156742412873828/Ahmad_Saeedi_-_Eshghe_Bi_Gonah.mp3
***************
حجم : 2,53

زمان : 2:38
***************

moritez
moritez
۱۴۰۲/۰۱/۱۰

متن اهنگ احمد سعیدی بنام عشق بی گناه

دیگه بیشتر از این نمیتونم

کنار تو عاشق بمونم

دیگه دوست ندارم تورو

به آینده ی زیبات برسونم

اگه بی علت موندن ما باهم

کافیه بسه نمی تونم

از یاد هر دومون میره

این عشقا ساده میمیره

خاطرات میره از یادت

بعد از من کل دنیاتو قسمت کن

با اونکه باتو میمونه

اونکه می خوادت

ما فاصله گرفتیم از هم اما عشق ما

این وسط بی گناهه

قلب من سختی ها رو طی کردو

قلب تو تازه اول راهه

حالا دارم اینو تازه میفهمم

دوستی ما یه اشتباه بود

از یاد هر دومون میره

این عشقا ساده میمیره

خاطرات میره از یادت

بعد از من کل دنیاتو قسمت کن

با اونکه باتو میمونه

اونکه می خوادت

از یاد هر دومون میره

این عشقا ساده میمیره

خاطرات میره از یادت

بعد از من کل دنیاتو قسمت کن

با اونکه باتو میمونه

اونکه می خوادت

moritez
moritez
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

moritez :
اگر مهربانی کنیم،

به خودمان برمیگردد...

دستی که گل میدهد،

خودش هم بوی گل می گیرد...
{H}

دقیقن همینطوره


moritez
moritez
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

moritez :
می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود. نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد.
امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟»
خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟»
خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار سوم گفت: «آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش متنفر باشد؟»
خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»
سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: «بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو.»

555+

{67}

حکایت عاالی بود


rayan_send
rayan_send
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

اگر مهربانی کنیم،

به خودمان برمیگردد...

دستی که گل میدهد،

خودش هم بوی گل می گیرد...

shab
shab
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود. نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد.
امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟»
خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟»
خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار سوم گفت: «آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش متنفر باشد؟»
خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»
سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: «بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو.»

555+