دیوار کاربران


liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

در دیده بجای خواب ، آب است مرا

زیرا که به دیدنت شتاب است مرا

گویند : بخواب تا به خوابش بینی

ای بی خبران چه جای خواب است مرا

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

پروانه صفت گرد جهان گردیدم

نا مردم اگر مرد به جهان من دیدم

یک رنگ تر از تخم ندیدم هرگز

وقتی شکستمش دو رنگش دیدم

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

میل صحرا گرکنی من سینه را صحرا کنم

میل دریا گر کنی من دیده را دریا کنم

گر تو خواهی عالمی ویران کنی دریک نفس

من به مژگان رهت خون از دو دیده پا کنم

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

هر که را دادم به عزت جای در بالای چشم

عاقبت مانند ابرو تیغ بر رویم کشید

اشک چشمی را که پروردم به صد خون جگر

عاقبت بی آبرویم کرد و بر رویم چکید

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی!

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی!

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

شکستنی‌تر از آنم که سنگ برداری

و یا به خاطره‌ای دیرسال بسپاری

تویی که می‌روی از پیش من ، نمی‌دانم

چه‌قدر از من و حال دلم خبر داری ؟

من و دل و غزلم سال‌هاست زندانیم

در این اتاقک مرطوب چاردیواری

گره زدند مرا مثل عنکبوتی پیر

به تار حوصله‌ی روزهای تکراری

مرا بگیر و تماشا کن و سپس بشکن

همیشه آینه پیدا نمی‌کنی .. آری ..

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

بار اول با معذرت خواهی

بار دوم با گریه

بار سوم با ریختن غرورت نگهش داری !

ولی بار چهارم دیگه نمیشه و نباید کاری بکنی!

چون حتی اگه بمونه باز موقتیه !

یعنی کسی که دلش با تو نباشه و بخواد بره...میره!

بفهــــــــــم ! پس فقط برو کنار و بهش بگو : خـــــــداحــافظ .

بیشترش دیگه نمی‌ارزه باور کن

hasti45
hasti45
۱۳۹۳/۰۳/۲۵

گاهی سکوت

یعنی اما … یعنی اگر …

یعنی هزار و یک دلیل که “دل” میترسد بلند بگوید …

hasti45
hasti45
۱۳۹۳/۰۳/۲۵

باز هم آمدی تو بر سر راهم

آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم

دردا; من جوانی را به سر کردم،

تنها از دیار خود سفرکردم

دیریست قلب من از عاشقی سیر است

خسته از صدای زنجیر است

دریا اولین عشق مرا بردی

دنیا دم به دم مرا تو آزردی

دریا سرنوشتم را به یاد آور

دنیا سر گذشتم را مکن باور

من غریبی قصه پردازم

چون غریقی غرق در رازم

گم شدم در غربت دریا

بی نشان وبی هم آوازم

میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را

روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را .....