دیوار کاربران


liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

قهوه را خورد و فنجان را شکست

چای را نوشید و لیوان را شکست

عاشقش بودم ، دل من را شکست

او نمک خورد و نمکدان را شکست

من هم مست از مِی و پیاله ای نیست مرا

یادم آمد ، لعنتی آنرا هم شکست

راستی قاب عکسمان را یادت هست ؟

این یکی به دست من خواهد شکست .

حال ، او هست لایق آنچه که هست

لایق دم خور شدن با آدمهای پَست

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

liko2536 :
نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته بر ما روزگار

شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

خیلی خیلی زیبا بود مرسی سحر عزیز

واقعا به دلم نشست

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته بر ما روزگار

شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دست خالی که نمی شود به پیشواز خاطره رفت

من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه می افتم.

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۷

شکستم قلب دنیا را نفهمیدم خطا کردم

مرا دیدي و خندیدي به من گفتی چرا کردم؟

شبی در زیر بارانت نشستم رو به تنهایی

براي فرصتی دیگر به درگاهت دعا کردم

تو را خواندم ز عمق جان ز عمق ریشه هاي دل

ز هر کس غیر چشمانت دل خود را جدا کردم

دلم سوي تو پر می زد تمام هستیم گم شد

تمام عشق دنیا را ز عشق تو رها کردم

مرا با کوله باري غم، تو رفتی... نه... نمی دانم

نشستم خسته و تنها و با این غصه تا کردم

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۷

سکوت می کنم

ولی چه سود

چشمانم همه چیز را می گوید

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۷

بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم

گرچه میدانم عمری در غریبی زیستم

مثل رودی بستر خاک را طی کرده ام

تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم ؟

در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق

بالب خشکیده لرزان ، همچنان می ایستم

دستهایت ، گرمی دستان سردم را ربود

گرچه هستم ، اما بدان در حقیقت نیستم

خدایا در شبهای تار و تاریک یاریگرم باش

تا بدانم سایه ی گمگشته ای از کیستم ؟!

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۷

دیرگاهیست که تنها شده ام

قصه ی غربت صحرا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام .

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

من نگویــــم، که به درد دل من گــــوش کنید

بهتــــــر آن است که این قصــه فراموش کنید

عــــــاشقان را بگـــــــذارید بنالنــــــد همــــه

مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید

خــــون دل بـــــود نصیبم، به سر تربـــت من

لاله افشــــان به طرب آمده، می نوش کنید

بعــــد من سوگ مگیــــرید، نیــرزد به خــــدا

بهر هــر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید!

غیــر غم دار و ندارم به جهان چیست مگـر؟

رشک کمتــــر به منِ هستـی بر دوش کنیـد

خـــط بطلان به ســــر نامه هستی بکشیـد

پـــاره این لــوح سبک پایه ی مخدوش کنیـد

سخن سوختگان طـــــرح جنــــون می ریـزد

عـــاقلان، گفتــــــه ی عشاق فراموش کنیـد

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

ساقی به پیاله باده کم می ریزی
این میکده را چرا به هم می ریزی؟!



از گردش ساغرت شکایت دارم

آسوده بریز! بنده عادت دارم



با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم

سجاده و تسبیح و قدح می خواهم



ما قوم عجم به باده عادت داریم

بر پیرمغان «علی» ارادت داریم



بر طایفه مان نگاه حق معطوف است

میخانه ی شهر طوس ما معروف است



من اهل ری ام ؛ مست ولی اللهم

یک خمره می ِ سفارشی می خواهم



در روز ازل که دل به آدم دادند

فریاد زدم؛ پیاله دستم دادند



فریاد زدم : علی - پناهم دادند

اینگونه به این میکده راهم دادند



با دیدن این شوق عنایاتی کرد

لبخند علی مرا خراباتی کرد



من مست ِ مِی ابوترابم یک عمر

سرزنده به نشئه ی ِ شرابم یک عمر