دیوار کاربران


liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۳۰

برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود

زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار

گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی

که من از خار و خس بادیه بستر کردم

در و دیوار به حال دل من زار گریست

هـر کجا نـالـهٔ نـاکـامی خود سر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم

اشـک‌ریزان هـوس دامـن مـادر کردم

اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد

پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی

که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در

چشـم را حلقه‌ صفت دوخته بر در کردم

جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی

گر هوای طرب و ساقی و سـاغـر کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال

آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

درون خانه خود هر گدا شهنشاهی است

قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دل بی تاب من با دیدنت آرام می گیرد

اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام می گیرد

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دلی دارم که از تنگی در او جز غم نمی گنجد

غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی گنجد

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دل دریایی من این همه بیهوده مگردد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دل دریایی من این همه بیهوده مگردد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دیگر از دشمن چه جای شِکوه و نالیدن است

دوستان وقتی که با ما این چنین تا می کنند

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دامن شادی چو غم آسان نمی آید به دست

پسته را خون می شود دل تا لبی خندان کند

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای

عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای؟

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

شکستم قلب دنیا را نفهمیدم خطا کردم

مرا دیدي و خندیدي به من گفتی چرا کردم؟

شبی در زیر بارانت نشستم رو به تنهایی

براي فرصتی دیگر به درگاهت دعا کردم

تو را خواندم ز عمق جان ز عمق ریشه هاي دل

ز هر کس غیر چشمانت دل خود را جدا کردم

دلم سوي تو پر می زد تمام هستیم گم شد

تمام عشق دنیا را ز عشق تو رها کردم

مرا با کوله باري غم، تو رفتی... نه... نمی دانم

نشستم خسته و تنها و با این غصه تا کردم