بلاگ كاربران


  • اشعار طنز

  • تقدیم به خانومای متاهل:      گفتمش نقاش را نقشی بکش از جاریم بی مرام عکس هیولا در دل صحرا کشید ؛   گفتمش‌ نقشی ز خواهرشوهرم ترسیم کن؛ عکس گرگی با نقاب بره ای زیبا کشید ؛   گفتم از فامیل شوهر بر ورق نقشی بزن، دسته ای کوسه میان بستر دریا کشید ؛   گفتم امشب خانه ی اقوام شوهر دعوتم، در میان خارها شاخه گلی تنها کشید ؛   گفتمش من یکه و آنها همه پشت همند ؛ نخبه ای …
  • اشعار ادبی

  • شیشۀ عطر بهار لب دیوار شکست   و هوا، پر شد از بوی خدا...   همه جا جلوه‌ی اوست، دیدنش آسان ست   سخت آنست، که نبینی او را...
  • اشعار ادبی

  • هر چند روسیاهم ‎با آن همه گناهم   ‎مشتاق یک نگاهم ‎مولای من نگاهی   ‎حاج_غلامرضا_سازگار
  • اشعار ادبی

  • عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست   اجزای وجود من همه دوست گرفت نامیست ز من بر من و باقی همه اوست   مولانا
  • سخن بزرگان

  • پدرم همیشه می گفت: به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باش. اما من با این مردم به مرگ قبل از زندگی  اعتقاد پیدا کردم  و هر روز میمیرم بی آنکه زندگی کرده باشم..    زنده ياد حسین پناهی