دیوار کاربران


mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۱۶

رحم کن! ای بی‌مروّت! ای زمان!
لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان!

این‌که با خود می‌بَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!

من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!

بی‌خیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بی‌ریا با من بخوان!

چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!

عقربه‌ها خواهرانِ عقرب‌اند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!

عاقبت عُمر تو هم سر می‌رسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۶

یه سوال وجدانی از بعضی از پسرا میپرسم:
تا حالا شده یه دختر بهتون بگه :
وای تو چقدر شلوارت پایینه بیا با هم دوست بشیم؟
نشده دیگه، پس بکش بالا بی صاحابو !

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۶

پسره پست گذاشته:
چگونه بعد از ازدواج از یک دختر قرتی و سوسول یک زن واقعی بسازیم؟!
یکی نوشته بود:
به نام خدا، کمربند
بعد یه دختره کامنت گذاشته:
اگه پسرای این دوره زمونه چیزی به نام کمربند میشناختن که شلوارشون رو آسفالت نبود !
ماشالا همه حاضرجوابن آفرین

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۶

پسره پست گذاشته: فقط یه دونه مخـــاطــب خـــاص دارم
فقط ۱۵تا دختر کامنت گذاشتن: عزیزم مرسی که فقط با منی

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۱۵

اطرافم پر دوست ..!
دوستانم ،گهري بي همتا..!
روزها اول صبح ؛
به درودی دل خود گر م كنيم..
و چه زيباست، كنار ياران ،
خنده بر صبح زدن ..!
زندگي را به صعود و به خوشي چسب زدن..!
تا كه باشيد شما ...
زندگي بستر امنيت و اظهار خوشيست..
پس كنارم باشيد،همراهان
چون كه يكدست ندارد آوا..
مهرتان افزون باد ..
تا ابد پاينده...
سلام وقت بخیر و ایام به کام  

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۱۵

خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است

خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است

خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری

خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست

خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی

خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ، او را ز درون بنگر..

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۵

امروز به این دخدره همکلاسیم میگم ، این لب تاپ منو بزن به برق ، شارژ نداره !
میگه : چرا لب تاپت رو خونه نمیزنی تو برق ؟ ها ؟
میگم از تو چه پنهون ، یکی از فانتزیام اینه که لب تاپم رو فقط تو دانشگاه بزنم تو برق ،
تو خونه صرفه جویی کنیم ، پول قبض برقمون کم بیاد ،
بعد بابام پولام رو جمع کنه واسم یه پراید بخره ،
بعد من برم دخدر همسایمون رو بگریم ، بریم تو افق با هم زندگی کنیم ،
بعد بچه دار شیم ، یه دخدر یه پسر ،
اسم پسره رو بذارم افق علی ، اسم دخدره رو هم بذارم افق چهره
یعنی ۳۷ دقیقه و ۲۱ ثانیه این شکلی بود =>
خواستم با فانتزی آشنا بشه خوب ، درس سه واحدی رو هیچی نفهمید
اشکال نداره ترم بعدی پاس میکنه

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۴

یکی از فانتزیام به وقوع پیوست !
مامانم از بیرون اومد تا اومد از چیپسم برداره ، گفتم : اول دستتو بشور !
آقا یَک حالی داد که نگو
فقط یکم شکستگی پاهام اذیتم میکنه ولی تمام کبودیام خوب شده …
تازه دکتر گفته هفته دیگه گچ دست و پامم باز میکنه

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۴

یکی از فانتزیام اینه که زنگ بزنم به خودم ، بعد بگم الو ؟
بعد خودم بگم : قربون الو گفتنت برم من !
بعدم خودم خجالت بکشم قطع کنم تلفنو …
چن دفه هم امتحان کردم ولی لامَصّب همش اِشغال بود !
نگرانم ! نمیدونم دارم با کی حرف میزنم ؟!

راميـن
راميـن
۱۳۹۴/۰۶/۱۴

خدایا دوست بدار آنهایی را که دوستمان دارن

و

نمیدانیم

و سلامت بدار آنهایی را که دوستشان داریم

و

نمیدانند

مثبت پنج