بلاگ كاربران


  • رمان کوتاه

  • دخترکی نابینا عاشق پسری می شود که او هم دخترک را با وجود معلولیتش دوست می دارد. دخترک همیشه به پسر می گفت اگه من بینا بودم می فهمیدی که چقدر تو را دوست دارم، اتفاقا فردی پیدا می شود و دو چشم خود را به دخترک نابینا هدیه می کند. بعد از بینا شدن دخترک می بیند که پسر هم نابیناست و او را ترک می کند، پسرک داستان عاشقانه ما در پاسخ به این حرکت دختر به او می گوید برو اما مراقب چشم هایم باش!!!…
  • وطنم پاره تنم///

  • ﻣﯿﺮﯼ ﺯﻥ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﯼ؟ﻣﯿﺮﯼ ﻣﺴﮑﻦ ﻣﻬﺮ ﺛﺒﺖﻧﺎﻡ ﮐﻨﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺯﻥ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻮﺵ ﮐﻦﻣﯿﺮﯼ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺷﻐﻞ ﻣﯿﮕﻦ ﻣﺘﺎﻫﻠﯽ؟ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺷﯽﻣﯿﮕﻦ ﺷﻐﻠﺖ ﭼﯿﻪ؟به دیوونه خونه ی ایران خوش آمدید!…
  • چرا نمی توان درس خواند؟

  • میگن چرا درس نمیخونی . .!! الان عرض میکنم خدمتتون: یه سال 365 روزه . . .! بگو خب . . 52 روزش جمعه است، میمونه 313 روز . . بگو خب . . حداقل 50 روز تعطیلات تابستانی داریم، میمونه 263 روز . . بگو خب میانگین هر روز 8 ساعت میخوابیم . . این میشه 122 روز و باقی میمونه 141 روز . .! بگو خب هر روز یک ساعت برا خودمون وقت بزاریم . . این میشه 15 روز و باقی میمونه 126 روز . .!! روزی 2 ساعت خورد و خوراک این میش…
  • زندگی

  • زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک  یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست  چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفر و رهگذریم آنچه باقیست فقط خوبیهاست!!!
  • گذشت...

  •   شکسـت عهـــد من و گفت هرچه بود گذشت به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت                              بهـــار بود و تو بودی و عشـــــــق و امید                   &nbs…