بلاگ كاربران


  • غمکده

  •   از "درخت" پرسیدم چرا "پیر" شدی "خنده تلخی" کرد و گفت: وقتی تو "رفتی"  "یارت" با "دیگری" زیر "سایه" ام مینشست و به تو "میخندید!"...
  • کاش....

  • كاش اي تنها اميد زنده گي& ميتوانستم فراموشت كنم& ياشبي چون آتش سوزاند دل& در ره بي سينه خاموشت كنم& كاش چون خواب گران از ديده ام& نيمه شب را ياد رويت كنم& مرغ دل افسرده و به سفر& از ياد آرزويت ميگريخت & در دلم آتش نميزد آنگاه& كاش ان شب چشم هايم كور بود&…