توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
رؤیاهای دور... خیلی دور
- داشتم کاج هامو از کوچیک به بزرگ مرتب میکردم اما گوشم بحرفای مامان گرم بود .. - دِ آخه دختر این پسره هم تحصیلات داره هم کارش آبرومندانَس ، با اصالته ، مردِ زندگیه ، ظاهرشم که خوبه ، تو دیگه چی میخوای از یه آدم که بشه همسرت ؟! یکی از کاج هارو از تو قفسه برداشتم و دقیق تر لَمسِش کردم ، بدون اینکه برگردم گفتم : « دیوونگی » مامان که از حرفم چیزی نفهمیده بود نشست رو تخت و از پن…