دیوار کاربران


lovesamirajjjjj
lovesamirajjjjj
۱۳۹۴/۰۸/۱۵

سلام عزیزم،
نام من ... است سمیرا هستم یک دختر مناسب و معقول با عشق و صداقت، لطفا من می خواهم شما را به تماس با من
از طریق آدرس ایمیل من (samiraluv22 @ هاتمیل. com) به طوری که من می تواند به شما بیشتر در مورد من با تصاویری از به من بگویید،
با تشکر
مال شما
عشق،
سمیرا،

samiraluv22 @ H O T M یک ل. ج O متر
___________________________________________________________________

Hello dear,
My name is Samira,am a decent girl with love and honest,please i will like you to contact me
through my email address(samiraluv22 @ h o t m a i l . c o m)so that i can tell you more about me with pictures of me,
thanks
yours
love,
Samira,

samiraluv22 @ h o t m a i l . c o m

SH1VA
SH1VA
۱۳۹۴/۰۸/۱۳

امشب رها از زمان !
تنها به تو می اندیشم . . .
آهنگ های تکراری !
خاطرات تکراری !
و اشک های تکراری !
تکرار در بودن تو که هیچ گاه تکراری نمی شود !
این بی نهایت من است . . .

MYRA_AMIR
MYRA_AMIR
۱۳۹۴/۰۸/۰۵




درووووود فراوان

Mazhabiun
Mazhabiun
۱۳۹۴/۰۸/۰۲

http://www.hamkhone.ir/member/46364/blog/view/234117/

شام غریبان

sasan
sasan
۱۳۹۴/۰۸/۰۲

پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…

روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!

پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…

(دوست خدا بودن سخت نیست…)


ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۴/۰۷/۲۷

+5

SH1VA
SH1VA
۱۳۹۴/۰۷/۲۶

يارو خسيس تصادف كرده بود وسط خيابون نشسته بود ميزد تو سرش مي گفت ماشينم داغون شد! بدبخت شدم خاك تو سر شدم...افسر رفت بهش گفت بدبخت اينقد حرص ماشينتو ميزني نفهمدي دست چپت از مچ قطع شده...يارو يه نگاه به

دستش كرد گفت :ياحضرت عباس ساعتم کو ......!

leder
leder
۱۳۹۴/۰۷/۲۵

http://www.hamkhone.ir/member/75109/blog/view/233211/

نام حسین(ع)


kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۰۷/۲۴

وقتی كسی تقدیر را باور داشته باشد، طبیعی است كه می نشیند و می گوید "هرچه خدا بخواهد همان است." جین وبستر
+5
شبـــ خوش

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۷/۲۳

با چه برگی حکم دل کردی، که آسش دست ماست
برگ های سر، پیاپی آمد و پیوست ماست
شاه و بی بی هم رسید و بعد از آن سرباز نیز
شهر دل با مردمانش، سرخوش و سرمست ماست
بی گمان، ؛ کت؛ می شوی این دست، یعنی سه به هیچ
حاکم ناشی! ندانستی که دل ، همدست ماست
برگ ها را بر بزن ، از نو ورق را پخش کن
باز هم تیر و کمان دل ، به زیر شست ماست
تا شدی حاکم ، چرا بستی به زنجیرت دلم؟
دل ، ندانستی یل زنجیر را بگسست ماست
یا حکومت را رها کن ، یا دلم را واگذار
حکم رانی حق ما و کوچه ی بن بست ماست..