دیوار کاربران


mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۲۵

فانوسهای ده میدانند بیهوده روشنند!!
و سگان ده نیز میدانند بیهوده بیدارند...!!
وقتی در روشنی روز دزدها به مهمانی کدخدا میروند...!!
"صادق هدایت"

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۲۴

یک جهان زیبایی..
یک جنگل طراوت............
یک دنیا عشق.......
یک بغل پر از محبت گل نرگس.........
یک عمر سرافرازی و احترام...
یک شاخه گل دوستی...............
یک آسمان باران خوشبختی.
یک بغل دعای خیر..
از خداوند برایتان خواهانم..

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۲۲

 من از شبهای تاریک بدون ماه می ترسم 
نه از شیر و پلنگ، از این همه روباه می ترسم 
من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم 
ولی از زاهد بی عقل نا آگاه می ترسم 
اگر چه راه دشوار است و مقصد نا پیدا.. اما 
نه از سختی ره از سستی همراه می ترسم..

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۶/۲۱

يه شبايى تو زندگى هست كه
وقتى دفتر خاطرات زندگيتو ورق ميزنى به چيزايى ميرسى كه نميدونى تقديرت بوده يا تقصيرت...
به ادمايى ميرسى كه نميدونى دردن يا همدرد...
به لحظه هايى ميرسى كه هضمش واسه دل كوچيكت سخته...
و به دردايى ميرسى كه براى سن و سالت بزرگه...
به ارزوهايى كه حسرت شد...
روياهايى كه توهم شد....
به چيزايى كه حقت بود اما شد توقع...
و زخمهايى كه با نمك روزگار اغشته شد.....
و احساسى كه ديگران اشتباه مى نامند...
و دست آخر دنيايى كه بهت پشت كرده...
وبازهم انتهاى دفتر خودت ميمانى..
و زخمهايى كه روزگار پشت هم ميزند...
و سكوت هم دواى دردش نيست.
كاش مهربان تر بودى، دنيا....

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۲۰





mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۲۰

زمان چیز عجیبیست....
می دود......
جلو می رود......
و دوست داشتنی ترین آدم های زندگیت را یا کهنه می کند یا عوض!!
بعضی ها یا تغییر می کنند یا حقیقت درونشان مشخص می شود !!
زمان دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدامشان ماندنی اند و کدامشان رفتنی!!
من دعا می کنم،زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدم های واقعی...
آدم هایی که نه زمان آنها را عوض کند نه زمین.....

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۲۰

از غم عشق در این خانه نهانیم هنوز
جمله دیروز و به فردا نگرانیم هنوز
گر چه از خویش بریدیم و تهی باده شدیم
عاشق عشق جهان بین جهانیم هنوز
با بهار امد و با برف شد ان باد صبا
ما اسیرسفر باد خزانیم هنوز
کاش می امد و می دید پریشانی دل
انکه پنداشت همه بی خبرانیم هنوز
ای دل از خلوت ما راه به بیراه مزن
کاندرین خلوت اندیشه زبانیم هنوز
درد ما را به کجا می برد این قافله عمر
ما در این گرگ سرا نای شبانیم هنوز
اه از فقر دل خویش چه گویم به رفیق
در زمانی که پر از تاب و توانیم هنوز
عشق گنجیست که هر کس نتواند دیدن
دیده ایم و زپی اش پای فشانیم هنوز
*فریدون فرخزاد*

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۱۷

اگر من بزرگ نمی شدم،
پدربزرگ هنوز زنده بود،
موهای مادرم سفید نمیشد،
مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید،
تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود،
غروب جمعه برایم دلگیر نبود،
چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من!!!…

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۱۷

اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد
مبارک باشد اما ، دلبری اندازه ای دارد

تغافل برد از حد شوخ چشم من نمی داند
جفا قدری، ستم حدی و ناز اندازه ای دارد

محبت را لب خاموش وگویا هردو یکسانست
چو بلبل آتش پروانه هم آوازه ای دارد

اگر سودای لیلی بر سرت افتاده مجنون شو
که هر شهری به صحرای جنون دروازه ای دارد

دل مجذوب خود را با تغافل بیش از این مشکن
که در قانون خوبان ، امتحان اندازه ای دارد...

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۴/۰۶/۱۶

رحم کن! ای بی‌مروّت! ای زمان!
لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان!

این‌که با خود می‌بَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!

من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!

بی‌خیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بی‌ریا با من بخوان!

چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!

عقربه‌ها خواهرانِ عقرب‌اند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!

عاقبت عُمر تو هم سر می‌رسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!