دیوار کاربران


(:
(:
۱۳۹۵/۰۴/۲۵

روزگاری بیدی را شکستند

به نامردی تبر بر ریشه اش بستند

ولی افسوس همانهایی شکستند

که رورزی زیر سایه اش می نشستند

+5


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۲

گوش هایم را میگیرم
چشم هایم را میبندم
زبانم را گاز میگیرم
ولی حریف افکارم نمیشوم
چقدر دردناک است فهمیدن!!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۲

بگذار تا شیطنت عشق
چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید
هر چند ان جا جز رنج و پریشانی نباشد
اما ...
کوری را به خاطر ارامش تحمل مکن
" دکتر شریعتی "

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

همیشه از فاصله ها گله داریم
شاید یادمان رفته که در دفتر مشق کودکیمان هم برای فهمیدن کلمات
کمی فاصله لازم بود !

minee
minee
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

کدام دست آنچنان دوست خواهد بود که خنجر را نه تا دسته که تا دست در سینه بنشاند.
هوشنگ گلشیری

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

بـــاور کن
آن قــــــدر ها هــــم سخت نیست،
فهمیـــدن اینکــــه
بعضی ها می آیند کـــه :
نماننـــــــد!
نباشـــــــند!
نبیـنــــنـد!
و تـــــــو،
اگــــر تمامی ِدنیا را هــــم حتی بـــه پایشان بریزی
آنها تمامی ِبهانــه های دنیا را جمع می کنند
تا از بین آنها
بهانــــہ ای پیدا کنند
کـــــہ :
بــــروند،
دور شـــونــــــد،
کــــہ : "نـــمانند اصلا"
پـــس بــــه دلت بسپار،
وقتـــــی از خستگی هایِ روزگار
پناه بردی بــــه "هر کسی"
لااقل
خـــــوب فکر کن ببین
از سر علاقـــه آمده
یا از سر ِ ... !!!
تا دنیایت پر نشــــــود
از دوست داشتن هایِ پر بــُـــغض
کـــه دمار از روزگارت درآورد !!!
نبودنش را تحمل کن، رفتنش را طاقت بیاور...
اما نگذار آنقدر خوار و ذلیل شوی، که:
محبت و عشق را گدایی کنی...
"عشق" حرمت دارد,,,,,,,
در دلت نگهش دار...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

گاهی باید یاد گرفت

همیشه دلی که برایت میتپد ماندگار نیست

باید یاد گرفت که قدر بعضی از لحظه ها را بیشتر دانست

باید یاد گرفت گاهی ممکن است

آنقدر تنها شوی که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند !!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

هنوز که هنوز است !!!
همان جای قبلی ;
همان قسمت دست نخورده ی دلم نشسته ای
هنوزهم که هنوز است !!!
صبح هابه شوق
توبیدار می شوم
وشبها با دنیایی ازدل تنگی می خوابم
هنوز هم که هنوز است !!!
برایم همان طراوت روز اول را داری
ومن ...
هنوز هم که
هنوز است از شوق تو لبریز می شوم
هنوز هم که هنوز است !!!
برایم با تمام دنیا فرق می کنی
بگو زمان بگذرد
مکان عوض شود
دنیا مرا به بازی بگیرد
باز هم تو برایم همان فراتر از ,, عشقی ,,
بدون ذره ای از تغییر...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پکبازی معصومانه گرگ ومیش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شک کرده بودم من.
***
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.

با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوائی بر آورد
خسته گی باز زادن را
به خوابی سنگین
فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی
نبود

amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۵/۰۴/۱۱

لایک به داداشم