توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
میرود عمر ولی خنده
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۱/۱۲
- نمايش ها : 164
میرود عمر ولی خنده به لب باید زیست غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست ! باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟! گفت : پژمردگی اش را نتوانم نگریست من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!! گریه ی باغ از آن بود که او میدانست غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !! رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست
نظرات دیوار ها
ارسال پاسخ
پاسخ با نقل قول