بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
ی داستان کوتاه عاشقانه......
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۱/۱۵
- نمايش ها : 442
ی داستان کوتاه عاشقانه ولی واقعی.شخصیت های داستان منو عشقم:
کنج میدون
خسته از کار
هوا سرد
دست تو جیب و چشما جمع
_اقا یه خیابون اونورِ ابوطالب؟
_بیا بالا...
بوی سیگار کهنه تو ماشین
راننده تو خودش
من فکرم تو فکرِ راننده
ضبط قدیمی
خواننده داریوش
آهنگ؟
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم...
خیابون خلوت
کرکره ها پایین
جلو بستنی فروشی
دو نفر چسبِ هم
_ولیعصر؟
_بیاید بالا...
صندلی عقب
_سرده...
_میگی سرده ینی بچسبم بهت؟
خنده
چسبید بهش
راننده آینه رو تکون داد اونوری نبینه عقبو
(فلش بک به دوسال پیش
آخر شب رو جدولِ جلو بستنی فروشی
_لباس گرم نپوشیدی چرا؟
_سردم شه بغلم کنی)
حال
صندلی عقب
_شب خوبی بود
_اره فقط بعد از بیست دقیقه اول دیگه نفهمیدم چی به چیه
_چرا؟
_دقیقه بیست اینا بود سرت اومد رو شونم...
(فلش بک
تو پیاده رو
_حوصلم سر رفت
_بریم پارک؟
_بریم پارک بشینیم رو صندلی میخام سرمو بزارم رو شونت)
حال
صندلی عقب
صدا بوسه
راننده ولوم ضبطو برد بالا
داریوش
منکه باور ندارم اونهمه خاطرمون...
(فلش بک
تو اتوبوس سرپا
مرز بین زنونه مردونه
_اینجا جای بوس کردنه اخه؟ نگامون کردن جمعیت
_دلم خواست)
حال
نگاه راننده به لرزِ دست و لب و پام
_سردته؟
_نه نگهدارید پیاده میشم
_نرسیدیم هنوز به اونجا
_پیاده میشم
زد بغل
دستگیره درو پیدا نمیکردم
باز شد با بدبختی
پیاده شدم
چهار قدم رفتمو برگشتم
پول از دستم ریخت کفِ خیابون
صدا تو ذهنم
نگاه نکن عقبو
نگاه نکن عقبو
چطوری اخه؟
زل زده بهم
(فلش بک به یه سال و دوماه پیش
رو همون جدولای جلو بستنی فروشی
_اگه یه روز اتفاقی تو خیابون دیدیم همو روتو نکن اونور
_اگه با یکی دیگه دیدمت چی؟
سکوت...)
.
دلم خیلی گرفت سکوتش بعد از ی سال هنوز دارم دیوونم میکن
نمیدونم چی کم گذاشتم واسش
فقط میدونم هرچی در توان داشتم گذاشتم واسش
حتی وقتی ی هفته ای ک خرداد برگشت و باز رفت
بیخیال غصه نخور خدا اون بالاست میبینه
....