دیوار کاربران


farhad0000
farhad0000
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

عزیزان این جهان بی اعتبار است، ، بظاهر گرچه پرنقش ونگار است،،..
به لالایی دنیا دل نبندیم،، که این لالا فریب روزگاراست،،..

کنارهر پیاده اسب نتازیم، نه هر مرکب نشین دایم سوار است؛؛..
بگیریم پند از شاهان دنیا .. گهی حاکم گهی در پای داراست،،.
به برد وباخت دنیا دل نبازیم، که این دنیا چو یک میزه قمار است، .
به زور بازو و قدرت ننازیم، که پیری باضعف وسستی انتظار است .
،، ملنگ کن راه راستی پیشه خود، که فردا روز محشر این بکار است......

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۵/۰۲/۲۸

دلتنگ کسی هستم

که برای بوسیدنم

لب ندارد

برای در آغوش کشیدنم، دست

و نه حتی صدا

که بگوید:

رویا!

از وقتی مرده ام

عاشق‌ترت شده ام.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۵/۰۲/۲۸

بیدار شو!

من تمام شب را

با لالایی عشق تو

بیدار مانده ام

بیدار شو!

مرا احساس کن

ببین

جای بوسه هایم

روی لب هایت شکوفه داده اند

و تو ....

از فردا

انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود

بیدار شو...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۵/۰۲/۲۸

یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر ز استادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم.



***

در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش.



***

در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است

چو برگ بنفشه کز زمین می روید
خالی‌ست که بر رخ نگاری بوده است.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۵/۰۲/۲۶

ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم.

Farzad101
Farzad101
۱۳۹۵/۰۲/۲۶

زنان و مردان سوزان
هنوز
دردناک ترين ترانه هاشان را نخوانده اند.
سکوت سرشار است.
سکوت بي تاب از انتظار
چه سرشار است!

rezak
rezak
۱۳۹۵/۰۲/۲۶

شخصی از خدا دو چیز خواست . . .
یک گل و یک پروانه . . .
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود ، غمگین شد
با خود اندیشید شاید خداوند من را
دوست ندارد و به من توجهی ندارد
چند روز گذشت . . .
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد
و آن کرم تبدیل به پروانه ای شد . . .
اگر چیزی از خدا خواستید . . .
و چیز دیگری دریافت کردید . . .
به او اعتماد کنید . . .
خارهای امروز گلهای فردایند.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۳

عشق گناه نیست اما من در میان مردمانی زندگی می کنم که

عشق را گناه و عاشق را گناهکار می دانند

عشق را جرم و عاشق را مجرم می دانند!!!!


تا دلم گرفت ننوشتم...

تا دلم خواست نگفتم...

تا می شد نکردم...

تا تونستم کنار بودم...

تا سنگ برای پاهای سالم نباشم..

تا یکی نگه مجرم....

تا یکی متهم نکنه ....

ولی الان هم متهم هستم هم محکومم هم تبعیدی

هم مجرم هم فراری

فراری از خودم از کمبودهام از آرزوهام

از آدمی که میخواستم و چی شدم...

از زندگی که دنبالش بودم.

زندگی اینطوری ارزش مبارزه نداره...

اینقدری جنگیدم که نگن کاری نکرد...

البته فرقی نمیکنه وقتی متهم یا مجرم هستم ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۳

عجب رسمیه رسم زمونه
قصه برگ و باد خزونه
میرن آدما از اونا فقط
خاطره هاشون به جا میمونه
کجاس اون کوچه کجاس اون خونه
آدماش کجان خدا میدونه
بوته یاسه بابابزرگ هنوز
گوشه باغچه توی گلدونه
عطرش پیچیده تا هفتا خونه
خودش کجاهاس خدا میدونه
میرن آدما از اونا فقط
خاطره هاشون به جا می مونه
تسبیح بابا،بزرگ جون هنوز
گوشه تاقچه توی ایوونه
خودش کجاهاس خدا میدونه
پرسید زیر لب یکی با حسرت
که از ما بعدها،چه یادگاری به جا میمونه
خدا میدونه فقط خدا میدونه....................