بلاگ كاربران
این روزا که میگذرد احساس می کنم منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
سرک می کشم ولی نیست......
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
را ببینند.....
تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .
خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و
مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی
آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست
به تنهایی محکومم کرده.....
مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه
من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها
برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم
هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.
اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .
فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای
احساسی بود.مرسی
خوب بود
مرسی زیبا بود ممنونم
متشکر از این بلاگ زیبا
نخوندم ...اما عالی بود
مرسی
like
عالی بود
مرسی