توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
عجب صبری خدا دارد
- عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدگر ، ویرانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . …
شعری بسیار زیبا از بیداد
- گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است اما چه سود حاصل گل های پر پر استشرم از نگاه بلبل بی دل نمی کنید کز هجر گل نوای فغانش به حنجر استاز آن زمان که آینه گردان شب شدید آیینه دل از دم دوران مکدر استفردایتان چکیده امروززندگی است امروزتان طلیعه فردای محشر استوقتی که تیغ کینه سر عشق را برید وقتی حدیث درد برایم مکرر استوقتی زچنگ شوم زمان مرگ می چکد وقتی دل سیاه زمین جای گوهر استوقتی بهار وصله ناجور فصل ه…
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
- نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوسديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوسگفتم : سلام حافظ گفتا عليك جانمگفتم : كجا روي؟ گفت والله خود ندانمگفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي گفتم : چگونه اي ؟گفت در بند بي خيالي گفتم : كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟گفتا : كه مي سرايم شعر سپيد باري گفتم : ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شدگفتم : رقيب گفتا : او نيز كله پا شدگفتم : كجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي ؟گفتا : شده ستاره در فيلم س…
در ره سبزوار شخصی را...
- در ره سبزوار شخصی را به در قهوه خانه منزل شد بود وقت فریضه و مومن نتوان از فریضه غافل شد دید ظرفی ز آب و ساخت وضو چونکه کار وضوش کامل شد قهوه چی بهر پول آب وضو مبلغ ده ریال قایل شد شخص خواست چون یک ریال دهد بینشان اختلاف حاصل شد قهوه چی گفت پول آب وضو است می نشاید در آن معطل شد شخص چون دید کز ره حیله قهوه چی داخل مسایل شد خم شد و پشت خود سوی او کرد ضرطه ای داد و گفت باطل شد …
خاطره ای زیبا
- خانم جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. از انجایی که باید ساعات بسیاری را در انتظار می ماند. کتابی خرید. البته بسته ای کلوچه هم با خود اورده بود . او روی صندلی دسته داری در قسمت ویژه فرودگاه نشست تا در ارامش استراحت و مطالعه کند. در کنار او بسته کلوجه هم بود. مردی نیز نشسته بود که مجله اش را باز کرد و مشغول خواندن شد. وقتی او ا…
بررواق مدور دوران *شعر
- بر رواق مدوّر دوران مینویسیم و هر چه باداباد مرد این قصهی تهمتنکش شرفش را به نان نخواهد داد من مرید پیمبر دردم از نَهمردان امان نمیگیرم با روان گرسنه میمیرم صِله از سُفلگان نمیگیرم سر من گرمِ سربهداریهاست خاک من غیرت علف دارد سگ سمخوردهی ترانهی من به پلنگانتان شرف دارد بر رواق مدوّر دوران سر من سربه …
تبه کردم جوانی را
- تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی رابه قطع رشته جان عهد بستم بارها با خودبه من آموخت گیتی، سست عهدی،سخت جانی رابجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیندبه یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی راکی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامـانکسی کو گسترد هر شب،بساط کامرانی رابه دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داندبه ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانـی راوفا و مهــر کی دارد حبیبا …
حکایتی بسیار زیبا، باشد که از این داستان ها پند بگیریم...…
- حکایتی بسیار زیبا، باشد که از این داستان ها پند بگیریم... روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟ ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم دوستش پرسید : خب چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم ، که بسیار زیبا بود ، ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیز هوش و …
don,t be afraid to love!!
- don,t be afraidto love someonetotally and completelylove is the most fulfillingand beautiful feeling in the worlddont be afraid that you will get hurtor that the other personwon,t love youنترس از اینکه عاشق شویبادل وجانعشق خشنودکننده ترینوزیباترین احساس دنیاستنترس از دل آزرده شدنبااین که طرف مقابل به تو عشق نورزد.…