دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

اگر پروردگار لحظه ای از یاد می برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد ،از این فرجه به بهترین نحو ممکن استفاده میکردم . به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی راندم ، اما یقینا هر چه را میگفتم فکر میکردم . ارزش هرچیز را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم . کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم ، زیرا در ازای هر دقیقه ای که چشم میبندیم ، شصت ثانیه نور را از دست میدهیم . راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند . اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من بخشید ، ساده تر لباس می پوشیدم ، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحک را نیز در آفتاب عریان میکردم . به همه ثابت میکردم به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی شدند بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمی شوند . به بچه ها بال میدادم ، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند . به سالمندان می آموختم با سالدیده شدن نیست که مرگ میرسد ، با غفلت از زمان حال است ، چه چیز ها که از شما ها یاد نگرفته ام.... یاد گرفته ام همه میخواهند بر فراز قله کوه زندگی کنند و فراموش کرده اند مهم صعود از کوه است . یاد گرفته ام وقتی نوزادی انگشت شست پدرش را در مشت میفشارد ، او را تا آخر عمر اسیر عشق خود میکند . یاد گرفته ام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده ای را از جا بلند کند . چه چیز هایی که از شماها یاد نگرفته ام.... احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا . اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تورا میبینم ،چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم . اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تورا میبینم ، به تو میگفتم ((دوستت دارم)) و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی . همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصتی دیگر برای جبران این غفلت ها به ما دهد . کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری . مراقبشان باش . به خودت این فرصت را بده تا بگویی ((مرا ببخش)) ، ((متاسفم)) ، ((خواهش میکنم)) ،((ممنونم)) و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن .

هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری . خودت را مجبور به بیان آنها کن . به دوستان و همه آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند . اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت .

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

گوش هایم را میگیرم
چشم هایم را میبندم
زبانم را گاز میگیرم
ولی حریف افکارم نمیشوم
چقدر دردناک است فهمیدن!!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

زيبايي واقعي تابشي است كه از ذات پاك خداوند سرچشمه گرفته و جسم و جان را روشنايي مي بخشد : همانگونه كه زندگي از اعماق زمين آمده و به گل عطر و رنگ مي دهد.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

به چه مانندکنم؟

به چه مانند کنم حالت چشمان تورا؟

به یکی نغمه ی جادویی از پنجه ی گرم,

یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب

به غزل های نوازشگرحافظ در شب

یا به سرمستی طغیانگر دوران شباب

به چه مانند کنم؟

من ندانم
, توبگو

تو بگوبه چه مانند کنم؟






+ نوشته شده در جمعه بیستم شهریور ۱۳۸۸ساعت 5:37 توسط نازنین | نظر بدهید
گوش کن...........

گوش کن......

گوش کن ....

جاده صدا میزند از دور قدمهای تورا....

چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان کفش به پاکن و بیا....

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو....

و بگذار شب اندام تورا مثل یک قطعه اواز به خود جذب کند....

پارسایی است در انجا که تورا خواهد گفت:

((برترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است))






+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم شهریور ۱۳۸۸ساعت 14:26 توسط نازنین | نظر بدهید

به نام خودش

بزرگ بودو از اهالی امروز بودو با تمام افقهای باز نسبت داشت و لحن اب و

زمین را چه خوب میفهمید.

به شکل خلوت خود بودو عاشقانه ترین انحنای وقت.

خودش را برای اینه تفسیر کرد و او به شیوه ی باران پر از تکرار بود

ولی.....................

رفت تا لب هیچ وپشت حوصله های نور دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما

میان پریشانی برای خوردن یک سیب تنها ماندیم..............



امیدوارم که خوشتون اومده باشه

منتظر نظرات سبزتون هستم

بای تا های
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۸۸ساعت 23:14 توسط نازنین | نظر بدهید

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بر دوستان عزیزم

من خیلی ذوق زده شدم اخه بعد از ماهها دوری از وبلاگ میبینم که هنوز هم کسانی هستند که منو به خاطر دارنو در نبود من واسم نظر دادن واقعا ازتون ممنونم که فراموشم نکردید

چقدر احساساتی شدماااااااااااااااااااا الانه که اشکم در بیاد

چند وقت بود که بخاطر درس و یه سری چیزای دیگه نمیتونستم اپ کنم .

امیدوارم به خاطر رفتن ناگهانیم از دستم ناراحت نباشین

اما الان این مهمه که من دوباره دوستای خوبمو اطرافم احساس میکنم و در اجتماع گرمتون حضور دارم

دوستتون دارم هوارتا

بای تا های
+ نوشته شده در جمعه نهم مرداد ۱۳۸۸ساعت 21:53 توسط نازنین | نظر بدهید

مترسک

یک باربه مترسکی گفتم: لابد ازایستادن دراین دشت خلوت خسته شده ای.

گفت: لذت ترساندن عمیق وپایداراست من ازان خسته نمی شوم.

دمی اندیشیدم وگفتم: درست است چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام.

گفت: فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شنا سند.

انگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.

یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد .

هنگامی که بازازکناراومی گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرکلاهش لانه می سازند..........

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

بوی جوی مولیان آید همی ------ یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او ------ زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست ------ خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی ------ میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان ------ ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان ------ سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی ------ گر به گنج اندر زیان آید همی

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

❤ براے زندگے نہ سقف مے خواهم نہ زمین...

❤نقشه ے جغرافیایے دستانت

❤برایم ڪافیست...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

ای صمیمی، ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت... حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من... به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی، ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم

من، صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سر سبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل باد.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

آدم ها عوض نمیشوند
فقط دلتنگ میشوند
بر میگردند
و دوباره از نو با همان عادت ها دوستی می کنند...
آدم ها برمیگردند
نه برای اینکه قدر و قیمتت را فهمیده اند
برمیگردند
چون دیواری کوتاه تر از تو پیدا نکرده اند...
یادت باشد
دلخوش نکنی به این برگشتن ها
آدم ها عوض نمی شوند..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

گفته بودم
گاهی اتفاق ها درست می افتد
وسط خوش باوری هايت
گاهی خدا آنقدر دلش به حالِ
باورهایِ ساده ی ما می سوزد
كه زمين می زند ما را با همان باورها
و بعد كنارمان می ايستد
دستش را دراز می كند
و ما را از دوباره شروع می كند
با يك زخم . . .
كه يادمان باشد
گاهی سادگی
درماندگی می آورد!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۲۲

یک عمر در گوشمان خواندند جنس مخالف ...

اما هیچ گاه نگفتند مخالف یعنی چه؟!

آیا واقعا زن و و مرد یعنی مخالف ؟!

مخالف نیستیم ...

چون اگر مخالف بودیم هیچ گاه نیازمند وجود یکدیگر نبودیم ...

هرگز از وجود هم به آرامش نمی رسیدیم...

هرگز نمیتوانستیم هم را دوست بداریم...

هیچ مخالفی همدل و همراه نخواهد بود ...

مخالف نیست ...

مخالف یعنی دو قطب جدا از هم ...

کاش به کلماتمان بیشتر توجه میکردیم ...

ما مخالف نیستیم ...

ما مکمل همدیگریم...یعنی:

کامل کننده آرامش و نیازمند یکدیگر ...

پس بهتر اين است كه بگوييم جنس مكمل...یک عمر در گوشمان خواندند جنس مخالف ...

اما هیچ گاه نگفتند مخالف یعنی چه؟!

آیا واقعا زن و و مرد یعنی مخالف ؟!

مخالف نیستیم ...

چون اگر مخالف بودیم هیچ گاه نیازمند وجود یکدیگر نبودیم ...

هرگز از وجود هم به آرامش نمی رسیدیم...

هرگز نمیتوانستیم هم را دوست بداریم...

هیچ مخالفی همدل و همراه نخواهد بود ...

مخالف نیست ...

مخالف یعنی دو قطب جدا از هم ...

کاش به کلماتمان بیشتر توجه میکردیم ...

ما مخالف نیستیم ...

ما مکمل همدیگریم...یعنی:

کامل کننده آرامش و نیازمند یکدیگر ...

پس بهتر اين است كه بگوييم جنس مكمل...