دیوار کاربران


alizjon
alizjon
۱۳۹۵/۰۲/۲۸

یک عمر باید بگذرد

تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی

نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود…!

و چقدر دیر می فهمیم که

زنــدگـی همین روزهاییست که

منتظـر گذشتنش هستیم …!

همیشه بیاد داشته باشیم و فراموش نکنیم.

“مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!

“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!

ya2120110
ya2120110
۱۳۹۵/۰۲/۲۶

ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم

خداوند اینجاست

اشکهای مرا پاک می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

ya2120110
ya2120110
۱۳۹۵/۰۲/۲۶

خدایا؛

در این شب های عزیز

ببخش مرا؛

برای گناهانی که لذتش رفته؛

اما:
.
.
.
.
.
.
مسئولیتش مانده .

0Arta
0Arta
۱۳۹۵/۰۲/۲۵

⇜دیـــوار ڪعـــبــه را بـــشــکـــن
⇜ولـی دل ڪســـی را نشڪـن
⇜دیــوار را خــلیل ســـاخــت
⇜دل را خـدایــ خـــلــیــل ْ


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۴

باور دارم باران اشک آسمان است

آسمان تحمل بغض را ندارد

برای سبک شدن می بارد

برای همین باران را دوست دارم

من هم می بارم تا شوری اشکهایم

در شیرینی باران گم شود

و چه زیباست سبک شدن

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۴

لبخند بزن،بدون انتظار پاسخی از دنیا...

بدان!روزی دنیا آن قدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخند...

با تمام ساز هایت می رقصد!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۴

همیشه حّوا بودم

ساده و بی ریا.

یك سیب چیدم كه شد حكم حبس ابدم بر زمین.

آدم را ولی... تبرئه كردند.

به گردن نگرفت آن بوسه ای كه هر دو بر لعل بهشتی زدیم.

گر چه او را هم بر زمین مأوا دادند

اما مأوا كجا؟ حبس كجا؟!

تصمیم گرفتم یك بار هم كه شده به جای حوّا بودن، آدم باشم!

میخواهم بدانم طعم بی وجدانی چطور است؟!....

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۴

تمــــــــــــــــــــام شعرهایم در وصف نیامدنت است !
اگـــــــــــــــــر روزی . . .
نـــــــــــاگــــهان . . .
نــــــــــاباورانـــــــ ــه سر برســـــــــــــی . . .
از شاعر بودن . . .
استعفا میدهم . . .
نقـــــــــــــــــاش میشوم. . .و تا ابـــــــــــــــــــــد نقش پــــــــــــــرواز مـــــــیکشم !!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۴

درد تنهایـی کشیـدن،

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفید،

شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی...!

و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...

تو هر چه میخواهی مـرا بخوان...

دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس...

نمیــــفروشــــــــم..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۴

همه مداد رنگی ها مشغول بودند

به جز مداد سفید

هیچ کس به اون کار نمیداد

همه میگفتند تو به هیچ دردی نمیخوری

یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند

مداد سفید تا صبح کار کرد

ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید

که کوچک و کوچک و کوچکتر شد

و صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی اون دیگه با هیچ رنگی پر نشد

گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه

و بهمون میگه که همیشه بودن در فریاد نیست.