دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۷

زیاد که به کَسی خوبی کنی عاشق بی محلیای کس دیگه میشه
میدونی چرا؟ !
چون خوبی ڪردن زیادی دل نمیبره دل میزنه.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

یا اگر شادی زیبای تو را

به غم غربت چشمان خودم می بندم

من صبورم اما... چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

همه ی تیرگی تنگ غروب

و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند

من صبورم اما... این بغض گران صبر چه می داند چیست...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

دیـــگَر یــادَتــــ

تَـنــهایــی َ م را پُــر نِمـی کُـنــَد

مــی فَهمـــی ...؟

داری فَــرامــوشـــ مــی شَــوی

خَــستــهِ اَمــ

.
آرِزو بــودی آرِزو مـــی مـــانی

هَــمین دَرد کــافـیستـــ

نَــه دِل تَـــنگـی هــا را مــی خـواهَــمــ

نَــه بُغــض و اَشــکــی اَز دوریــَتــــ
نَـــه حَـــســـرَتــــــ

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

پشت هر کوه بلند,
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی میخواند,
که خدا هست,
دگر غصه چرا؟
آرزو دارم؛
خورشید رهایت نکند,
و غم و غصه صدایت نکند..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود،
پسر١٠ ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست.
خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: 50 سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد
، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد .
بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود
و عده اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند،
با بیحوصلگى گفت : ٣۵ سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى خالى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت.
پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت
و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت.
هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه اش گرفت !
پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى،
١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

یه روز بهم گفت :میخوام با هات دوست بشم . آخه من اینجا خیلی تنهام…. بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام….. یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام.. بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام….. یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور?جایی که هیچ مزاحمی نباشه. وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام… بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام….. یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من اینجاخیلی تنهام… براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام….. یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام… براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام….. حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه من تنهای تنهام

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفند و گاو خبر داد و همه گفتند:
تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد

ماری در تله افتاد و زن خانه راگزید
از مرغ برایش سوپ درست کردند
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند
و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

"شبی آزرده ازخانه،،،
"نهادم پابه میخانه،،،
"پریشان حال ودیوانه،،،
"سپردم دل به پیمانه،،،
"به دستم جام شاهانه،،،
"کنارم شمع وپروانه،،،
وباآن ساقی که دربندهمان خانه،،،
"دوچشمم رامی بستم،،،
"قدح افتاده ازدستم،،،
"در میخانه رابستم،،،
"نبیند هیچ کسی مستم،،،
"درآن تاریک میخانه،،،
"گرفتم تیغ دردستم،،،
"گمان کردم رهاهستم،،،
"ز آدمهاجدا هستم،،،
"غم پیمانه بشکستم،،،
"و ازدست خدا رستم،،،
"در آن حالت ندا آمد،،،
"که ای بنده ی مستم،،،
"رهاکن جام وساقی را،،،
"که اینجا من خداهستم،،،


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

⭕️➕ همیشه امیدتان به خدا باشد نه بندگانش، چون امید بستن به غیر خدا، همچون خانه عنکبوت است: سست، شکننده و بی اعتبار. خدا به تنهایی برایتان کافیست. در همه حال به او اعتماد کنید.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۶

دل است دیگر
خسته میشود......!!! از روزگار
از آدمها
از خودش
از اثبات
از توضیح
از کلماتی که رابطه ها را به گند میکشند....!!!! از این همه مهربانی کردن و نا مهربانی دیدن......!!!! از سنگ صبور بودن
وآخرهم
مهر سنگ بودن،خوردن....!!!
از زهر حرف هایی که تا آخر عمر آدم را می آزارد......!!! خسته ام..... همین....