متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۵

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۵

نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم حافظ

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۵

دوستانم همه نابند ، طلا سیری چند ؟
درد از همه شان دور ، بلا سیری چند ؟
بی گل روی عزیزان ، نفستم می گیرد
بی حضور رفقا ، صلح و صفا سیری چند ؟

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۳

زندگی چرخــــــش ثانیه هاست♥
زندگی پر زدن شاپــرکی ست♥
زندگی سخت تـــــر از سنگ که نیست♥
زندگی نـــــــرم، چو برف است که برآن پا بنهی♥
زندگی خالی نیست ، خــــدا هست ، عشــــــق هست ، امیــــد هست... ♥♥

omid_110
omid_110
۱۳۹۵/۰۹/۱۲

مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

=-=-=
جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!

=-=-=-=-=

اللهم عجل لولیک الفرج
و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته
و المستشهدین بین یدیه
=================================================

+++++

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۱

خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۱

آری ضرورت است تحمل بجور دوست
گر خاطر تو طالب میل رضای اوست
وز غیر میل دوست، طلب میکنی از او
تو دوستدار نفس خودی نی هوای دوست
آنگاه لاف مهر و محبت ،توان زدن
کاندر رضای او گذری ز آنچه غیر اوست
از دوست غیر دوست نخواهیم حاجتی
گر دوست با من است جر اینم نه آرزوست
چون کامکار هر دو جهانی بلطف یار
دیگر ترا چه کام و چه فکر و چه جستجوست…
.

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۱

سه چیز را با احتیاط بردار:قدم،قلم، قسم!

سه چیز را پاک نگه دار:جسم،لباس،خیال

از سه چیز را به کار گیر:عقل،همت، صبر!

از سه چیز خود را دورنگهدار:افسوس، فریاد، نفرین!

سه چیز را آلوده نکن:قلب، زبان، چشم!


اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:

خدا، مرگ و دوست.

gh59
gh59
۱۳۹۵/۰۹/۱۱

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ...
عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...

زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود

چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود

گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی
گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود

می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود

این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود

گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود

farhad0000
farhad0000
۱۳۹۵/۰۹/۱۰

امروزتون متبرك به نگاه خدا ...
دلتون گرم از آفتاب امید
ذهنتون پراز افکار ناب
قلبتون مملـواز مهربانی
دست تون سرشار از بخشندگی
آرزوهاتون مستجاب