ﺍﺯ زاهدى ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ !
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ !
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم ...
- جنسیت : زن
- سن : 40
- کشور : ایران
- استان : خراسان رضوی
- شهر : مشهد
- فرم بدن : لاغر
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : قهوه ای تیره
- رنگ چشم : قهوه ای
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : ازاد
- وضعیت کار : آزاد
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : مهربون
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : اردیبهشت
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 96243_headd3ocz9fbo494hb5nunvymgtgnevj4z48sj.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
هیچ کس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود
و شما را از یاد ببرد،
همه چیز بر میگردد به اولویت های آن آدم،
اگر کسی به هر دلیلی
تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد؛
تو جزو اولویت هایش نیستی!
خداوند بهترین شنونده است
نیازی به فریادکشیدن یا
بلند گریه کردن نیست
او آرامترین نیایش دل های
پاک را نیز می شنود
هر لحظه برایم از خدا
نجوا کنان حاجت بخواه
شبتون خدایی
ارادت ما به دوستان مثل یارانه نیست که یه روز بگن هست یه روز بگن نیست؛
ارادت ما مثل تورم است همیشه پایدار و ماندگار و رو به افزایش... !
تقديم به همخونه های عزیزم
لحظاتی هست که دلت ازهمه دنیاگرفته
نه کسی روداری که باهاش درددل کنی
-نه دلت میخوادکسی را ناراحت کنی
-سکوت میکنی و توی دلت میگی :
باشه قسمت منم این بود!!!!!!
ﺍﺯ عارفی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺗﻮ چگونه ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : "ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎ، ﻣﺮﻏﺎبی ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ. ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮔِﻞﻫﺎﯼ ﺭﺱ ﻣﺎﻟﻴﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺳﻤﺖ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﮔﻞ ﺧﺸﮏ ﺷﻭد.
او ﺍینگونه ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﭻ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﻣﺎﻓﻮﻕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ است.
ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ...