یه دختر خاله دارم 4 سالشه
اومده میگه میای بازی کنیم؟؟؟؟^__^
گفتم چی بازی کنیم؟
گفت من چشم میذارم تو برو گم شو!
- جنسیت : مرد
- سن : 80
- کشور : ایران
- استان : مرکزی
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : قهوه ای روشن
- رنگ چشم : قهوه ای
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : دکتری
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : خوب
- شغل : بیکار
- وضعیت کار : بیکار
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : نرفتم
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من : !
- علایق من : !
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : رئال
- خواننده مورد علاقه : مهراد هیدن _ زدبازی
- فیلم مورد علاقه : تروی
- بازیگر مورد علاقه : پرویز پرستویی-شهاب حسینی
- کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
- حالت من : بی تفاوت
- فریاد من : عطر های گرون قیمت رو ول کن ، آدم باید بوی اعتماد بده …
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : مرداد
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 3115_headdmk1avds2pxnpbom2obepvuc5zcfq7dthqk.jpg
- آهنگ پروفایل : http://upir.ir/931/Zedbazi-Ft-Behzad-Leito-Saat-Vayse-[Zedbazan-in].mp3
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب ...
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور .
+5
مهم نیست کجا متولّد شدم
و چگونه و کجا زندگی کرده ام.
مهم این است که در آنجا که بوده ام
چگونه رفتاری داشته ام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://www.hamkhone.ir/member/13606/blog/view/102790--97-/
خوشحال میشم سر بزنین
از زاهدی شنیدم که میگفت : جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد :
اول : مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
گفت : ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم : مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت،به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت : تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم : کودکی دیدم که چراغی در دست داشت،گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم : زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت میکرد،گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت : من که غرق خواهش دنیا هستم و چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست،تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟