متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - mrb62

mrb62
سلامتی همه دوستام
5405
  • جنسیت : مرد
  • سن : 41
  • کشور : ایران
  • استان : یزد
  • شهر : یزد
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : قهوه ای مایل به قرمز
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : متاهل
  • وضعیت بچه : دارم
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : فنی و حرفه ای
  • درآمد : متوسط
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : چپ و اصلاح طلب
  • خدمت : رفتم
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : پرسپولیس
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : خسته
  • فریاد من : سلامتی همه دوستام
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : شهریور
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 32483_headps5osn7maf4aybojsjua3bdt4tt3tmq94k.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

9 سال پيش

وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد . . .

9 سال پيش

آهي كشيد غمزده پيري سپيد موي

افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه

در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد

يك تار مو سياه!

***

در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد

در خاطرات تيره و تاريك خود دويد

سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود

يك تار مو سپيد!

***

در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش

دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"

اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان

بگريست هاي هاي!

***

درياي خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد

در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را

از دور مي شنيد

***

طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير

مي رفت باز در دل دريا به جستجو

در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود

يك مشت آرزو...!................

9 سال پيش

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را!

شفیعی کدکنی

9 سال پيش

از گره های بیشمار زندگی گله نمیکنم

آن بافنده ی آفریننده می داند حاصل صبر بر این گره ها ،

فرشی گران بها خواهد شد

9 سال پيش

ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﮮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﻣﻴﺸﻮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﻛﻴﻬﺎﮮ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ ﮮ ﻗﻠﺒﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭﺍﻧﮯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﻴـﺮ ﺑﮯ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ
ﺭﻓﺘﻨﺪ ، ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﺰﻧﺎﻧﮯ ﻛﻪ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﻨﻨﺪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺍﮮ ﻛﺎﺵ
ﺩﻟــــــﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺑﺸﻜﻨﺪ