وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد . . .
- جنسیت : مرد
- سن : 41
- کشور : ایران
- استان : یزد
- شهر : یزد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.80
- رنگ مو : قهوه ای مایل به قرمز
- رنگ چشم : قهوه ای
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : متاهل
- وضعیت بچه : دارم
- وضعیت سواد : دیپلم
- نوع رشته : فنی و حرفه ای
- درآمد : متوسط
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : پاره وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : چپ و اصلاح طلب
- خدمت : رفتم
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : پرسپولیس
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : خسته
- فریاد من : سلامتی همه دوستام
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : شهریور
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 32483_headps5osn7maf4aybojsjua3bdt4tt3tmq94k.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
آهي كشيد غمزده پيري سپيد موي
افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه
در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد
يك تار مو سياه!
***
در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود
يك تار مو سپيد!
***
در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش
دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"
اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان
بگريست هاي هاي!
***
درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
***
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!................
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر ! اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را!
شفیعی کدکنی
از گره های بیشمار زندگی گله نمیکنم
آن بافنده ی آفریننده می داند حاصل صبر بر این گره ها ،
فرشی گران بها خواهد شد
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﮮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﻣﻴﺸﻮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﻛﻴﻬﺎﮮ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ ﮮ ﻗﻠﺒﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭﺍﻧﮯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﻴـﺮ ﺑﮯ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ
ﺭﻓﺘﻨﺪ ، ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﺰﻧﺎﻧﮯ ﻛﻪ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﻨﻨﺪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺍﮮ ﻛﺎﺵ
ﺩﻟــــــﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺑﺸﻜﻨﺪ