دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۲/۱۸

به نـــام خـــــدایقصـــــــہ هـــــا



یکی بــــــــود یکی نبود داستـــــــــان زندگی ماست

همــیشـــہهــین بوده یکی بوده ویکی نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در

اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے

نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویینیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے

هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی،

دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا

وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که

نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے

زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ

آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر:

بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی

ونـــــــــبــــــــــــــــودن

دیـگرے

آرش
آرش
۱۳۹۴/۱۲/۱۸


rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۱۸

نمیدانم...

تورا ب اندازه ی نفسم دوست دارم یا نفسم را ب اندازه ی تو؟؟؟

نمیدانم...

چون تورا دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم ک تورا دوست بدارم؟؟؟

نمیدانم...

زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیم؟؟؟

تنها میدانم..

بسیار میخاهم تورا...

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۱۸

وقتی سکوت خداوند را در برابر عبادتت دیدی ،

نگو خدا با من قهر است.

او به تمام کائنات فرمان سکوت داده

تا حرف دل تو را بشنود.پس حرف دلت را بگو!

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

چشمهایت سیراب سراب

و نگاهم،

تاول زده از تابش تشنگی

برویم دعای باران بخوانیم ‍.

تو با دل من

من با دل تو

باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

آسمان غریبه بود نگاهم کردی

برف آمده بود صدایم کردی

دل آسمان تپید و روشن شد

عشق آمده بود ، آشنایم کردی .

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند

کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند

در سایه های شب تو را تنها نوشتند

سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند

احساس پاکت را همه تکفیر کردند

محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند

هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند

در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند

زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد

مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

من نذر کرده ام که اگر روزی بیایی

به اندازه تمام مهربانی ات غزل بسرایم

قدری تحمل کن،هنوز مانده که عاشق ترین شوم

من نذر کرده ام که اگر روزی عاشق ترین شوم

در کنار پنجره نگاهت بایستم

و با پیراهن آبی به رکوع روم

و وقتی بر می خیزم،لبریزشوم از وجود تو

پس بیا ای کمشده من،مگر نمی بینی که عاشق ترینم

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

بگذارید و بگذرید

ببینید و دل ببندید

چشم بیاندازید و دل مبازید که

دیر یا زود باید گذاشت و گذشت

mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

زندگی یعنی!!!!

زندگی بافتن یک قالیست

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین!

نکند آخر کار قالیه زندگیت را نخرند