بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    گذر عمر

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۴/۱۲/۰۷
  • نمايش ها : 179

این متن

برنده جایزه

 

 آلمان شده

 

مردی

درحال

مرگ بود

وقتیکه

متوجه

مرگش شد

خدا رابا

جعبه ای

دردست دید

 

خدا :

وقت رفتنه

 

مرد :

به این زودی؟

من نقشه های

زیادی داشتم

 

خدا :

متاسفم

ولی وقت

رفتنه

 

مرد :

درجعبه ات

چی دارید؟

 

خدا :

متعلقات 

تورا

 

مرد :

متعلقات

من؟

یعنی

همه چیزهای

من ؛

لباسهام

پولهایم و ـ ـ ـ

 

خدا :

آنهادیگر

مال تو

نیستند

آنهامتعلق به

زمین هستند

 

مرد :

خاطراتم چی؟

 

خدا :

آنهامتعلق

به زمان

هستند

 

مرد :

خانواده و

دوستانم؟

 

خدا :

نه ،

آنهاموقتی

بودند

 

مرد :

زن و

بچه هایم؟

 

خدا :

آنهامتعلق به

قلبت بود

 

مرد :

پس وسایل

داخل جعبه

حتمن

بدنم

هستند؟

 

خدا :

نه ؛

آن متعلق

به گردوغبار

هستند

 

مرد :

پس مطمئنا

روحم است؟

 

خدا :

اشتباه

می کنی

روح تو

متعلق

به من است

 

مرد بااشک

درچشمهایش

و باترس زیاد

جعبه دردست

خدا راگرفت

و بازکرد ؛

دید خالی

است!

 

مرد

دل شکسته

گفت :

من هرگز

چیزی نداشتم؟

 

خدا :

درسته ،

تومالک

هیچ چیز

نبودی!

 

مرد :

پس من

چی داشتم؟

 

خدا :

لحظات زندگی

مال توبود ؛

 

هرلحظه که

زندگی کردی

مال توبود .

 

زندگی

فقط

لحظه ها

هستند

 

قدر

لحظه هارا

بدانیم و

لحظه هارا

دوست

داشته

باشی

آنچه از سر گذشت؛ شد سر گذشت

 

حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!

 

تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم

 

بر در خانه نوشتند؛ 

⇦در گذشت⇨....

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


toya
ارسال پاسخ