بلاگ كاربران


  • سلام ماه من...

  • سلام مــاه مــن ! دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …! گفتم بیایم سراغ ِ خودت .. احوال مهتابیت چطور است ؟! چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟! چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟! چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟! چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟! چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی ها…
  • بعضی وقتا...

  • بعضی وقتا ... بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی . دلت بگیره ولی دلگیری نکنی . شاکی بشی ولی شکایت نکنی . گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن ... خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری ! خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی ...…
  • عشق بازي خدا ...

  •   عشق بازی خدا نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من! اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم، میبینم چون خدا را یافتم هر چه باختم مهم نیست. آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشـــق بازی خدا با ماست... …
  • چه ساده...

  •   چـــه ساده !! دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده...به یک دلخوشی کوچک... به یک احوالپرسی ساده...به یک دلداری کوتاه ...به یک "تکان سر" یعنی تو را می فهمم... ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری! به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟" ... به یک وقت گذاشتن برای تو... به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه ! به شنیدن یک "من کنارت هستم "... به یک هدیه ی بی منا…
  • سفره ي دلم دوبازه باز شد...

  • این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد: ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای بغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به قدر جای ما دو تن گر زمین دهد، زمان نمی دهد فرصتی برای دوست داشتن نوبتی به عاشقان نم…
  • سيـــــــاست...

  • سیاست یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدر جان؛ لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی !؟ پدرش فکر می کنه و می گه : بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی.من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم.مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه.کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار می …
  • گدا و استراتژي...

  •   گدا و استراتژی بینوایی هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی از طلا بود و دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد!داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا و نقره به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب می کرد، مردم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند.…
  • گفتي كه...

  • گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم  گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم  گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در  گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم  گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا  گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم  گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام  گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم  گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما…
  • تو را دوست ميدارم...

  • تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم  تو را به خاطر عطر نان گرم  برای برفی که آب می شود دوست می دارم  تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم  تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم  برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت  لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم  تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم  برای پشت کردن به آرزوهای محال…
  • زل بزن تو چشماي زندگي و بگو سيـــــــــب...

  • زندگی همینه کوچولوی من.... رسم یادگاری شدن موندگار شدنِ یادت لحظه هات لبخند زدنه!... به اختیار هم اگر نشد، به اجبار... حالا اشکهاتو پاک کن گلم... زل بزن تو چشمهای زندگی و بگو : ســــــــــــــــــــــــــیـــــــب...!