بلاگ كاربران


  • دنیا همه هیچ

  • داستان شعر “دنیا همه هیچ ” مولوی و شمس (تهیه شراب مولوی برای شمس تبریزی) می‌گویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه‌اش دعوت کرد. شمس به خانه‌ی جلال‌الدین رومی رفت و پس از این که وسایل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده‌ای؟   مولانا حیرت‌زده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟! شمس پاسخ داد: بلی!   مولانا: ولی من از…
  • فریاد

  • چقدر عاشقانه در من فرياد ميزنندصداى خسته سه تار و نواى نىبا نفس خسته و بيمارهنوز هم در نواى خودشعر طنين انداز يادت را، زمزمه ميكنم،گرچه سكوت كرده اممن در ميان انجمنفرياد خواستنت  اما،..ن در زبانمو ن در كنارمك نزديكتر از جانم،ك كجا عشق تو گنجدكنار من؟ميان انگشتان من؟نه؛در قلب من،درون من،فرياد ميزند.…
  • آفت ایمان

  • چشم مست شهلايت سخن فــــراوان دارد هرکه بيند چشم نازت رو به بیــــــابان دارد شب شايـد به چشمِ سياه تو در می مــاند ســـنندج تا بيستون صد فرهاد پنهــــــــان دارد عطر جانت عقل و هوشم برده عمرى است تيشهء من بى تو صد ريشه به طوفـــــــان دارد ديدمت در خواب دوش باده بدست گفتى بنوش ساقى اما... خودمانيم جهان؛ خوابى است که جریان دارد... صدفى نيست سفيدى چشمانت آبى ست، موج درياى نگاهت غايت كشتن مستان دارد…
  • یاد بگیریم

  • چقدر زیباست یکدیگر را یاد کنیم نه برای نیاز، نه از روی اجبار و نه از روی تنهایی فقط برای اینکه ارزشش را دارد...