توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
زندگی امروز عجب حال خوشی داره ...
- نگاه کن؛ زندگی امروز عجب حال خوشی داره کسی جز تو، گل و سبزه تو این هفت سین نمیذاره رها شو؛ مثل این بارون بدون شکوه و ناله ببین حتی قناری هم داره میخونه خوشحاله همین حالا نگاهت رو از این دلشوره خالی کن به قلبت وقتی دلگیره کتاب عمرو حالی کن نگاه کن؛ این ور پرچین هوای زندگی تازه است تا وقتی سر نچرخونی همین آش و همین کاسه اس بخند و از غمت رد شو که عطر…
ازپشت پنجره هم
- ازپشت پنجره هم خیال تو درمی زند وبرگهای خاطره برروی دیواربهاریمان می ریزد وازپنجره ی طلوع دیدارت پنجره های غم انگیزغروب بسته می شود به یادبیاور وقتی انعکاس ایینه چشمان صبح دل انگیزت است وپروانه ها رفیقان شکسته بالهای تنهاییت وقتی باران هم ردیف چشمانت قافیه می شکند برپنچه ی خیالم چنگ می زند وقلم بی قراری هامان شعرمی شودتابنویسد توتصویرناخوانده ی نقشی هستی که هرروز بایدکشفت کنم تو…
وقتش رسيده ...
- وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان حس می کنم که قافیه هایم عوض شود جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من &n…
زمونه ... آی زمونه ... آی زمونه ...
- زمونه ... آی زمونه ... آی زمونه ... سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یک جوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود . کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه به عنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شه و پس از کلی گریه و زاری از دوستش جدا می شه و بر می گرده به شهر شون ( تهران ) سه ماه بع…
اختلافات زناشویی و یک اشتباه فاحش
- خانمی برای مشاوره به این جانب مراجعه کرد، با همسرش اختلاف پیداکرده و رفته بود به خانه ی پدری و بچه ها هرکدام جایی آواره بودند. بنده معمولا به خاطر اعتقادات مذهبی، بیشترین تلاشم را میکنم که دوباره این دو نفر با یکدیگر زندگی کنند. در این مورد یا تقریبا اکثر موارد یک اشتباه فاحش که از اختلاف اصلی بزرگتر می شود، رخ می دهد: زن که دیگر جدایی را صدرصد می دانست، شروع کرد به گفتن هر آنچه نباید گفت. ا…
مرد نصفه شب در حالی که مست....
- مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره… زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه… صبح که مرد از خواب بیدار میشه ان تظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده … مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخو…
شش حرف و چهار نقطه!
- شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي ! تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد! تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛ هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... ! براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد و خيلي راحت روي کاغذ نوشته مي…
چگونه در دنیا مساوات برقرار کنیم
- کنفوسیوس با شاگردانش در سفر بود که شنید در دهی٬ پسر بچه ی بسیار باهوشی زندگی می کند. کنفوسیوس به آن ده رفت تا با او صحبت کند. پسرک مشغول بازی بود. کنفوسیوس پرسید: " چطور می توانی کمکم کنی تا نابرابری ها را از بین ببرم؟ " کودک پرسید: " چرا نابرابری ها را از بین ببریم! اگر کوه ها را صاف کنیم٬ پرندگان دیگر پناهگاهی ندارند. اگر اعماق رودخانه ها و دریاها را پر کنیم٬ تمام ماهی ها می میرند. اگر کدخد…
حکایت وقت رسیدن مرگ
- یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ... طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ... مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ... توی شربت 2 تا قرص …
داستان عشق مید
- چند روز پیش تولد عشقم بود اما ... حتی نمیتونستم بهش تبریک بگم... یه روز توی دانشگاه با دوستم امیر داشتم صحبت میکردم و با هم به این نتیجه رسیدیم که نباید تا قبل ازدواج عاشق بشیم.دوست دیگه ام اومد که تازه شکست عشقی خورده بود و من بهش خندیدم که چرا عاشق شده..... چند ماه بعد یعنی ۶ فروردین امسال واسه اولین بار که آف هام رو چک کردم چند نفری ادم کرده بودن...یکی از اونها آیدی من رو میده به خواهر کوچکش (س…