دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۹

دور افتاده ام از تو
بسان
برگِ پاییزیِ جدا شده از درخت
که باد
با خود می بردش
به هر کجا که می خواهد ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۹

چون بادی
که در انتظارش نبودم
برشاخسارم وزیدی
آه از این
پنجره باز غفلت
آه از تو
که مسافر
هیچ مقصدی نبودی

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

حرف مردم مانند
موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی
خسته ات میکند!!
واگر با آن همراهی کنی
غرقت میکند!!
قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند
و این اشکالی ندارد.
آنها حق دارند نظر دهند و شما
کاملا حق دارید آنرا نادیده بگیرید

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

کاش انــســان

مثل شمع

فقط یه شب زندگی میکرد

اما

در کنار پروانه اش
شبتون اروم

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

من
حکم "صفر" را داشتم
نه
جمع مرا پذیرفت
نه فرد...
خود تک و تنها
بودم و بس...

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

زندگی مثل ایستادن پشت چراغِ عابرپیاده ست.
میخواهی قانونمند باشی و با سبزشدنِ چراغ، عبور کنی اما دیرشدن، باعث میشود که قوانین را رعایت نکنی.
در همین حین که چراغِ عابرپیاده قرمز است، عبور میکنی، اتومبیلی ترمز میکند و اتومبیل دیگری، با سرعتِ هر چه تمام، تو را زیر میگیرد.
در صحنه ی زندگی، قصدِ دلبستن را نداری. میخواهی دچارِ عواقب عشق نشوی. چراغ قرمز سر راهِ عشق قرار داده ای.
ولی کسی از راه میرسد که چراغ قرمز برایش اهمیت ندارد. تمامِ تورا در بر میگیرد؛ دلبسته ات میشود و تو، دلت را به او خواهی باخت و زندگی میشود "سرای دلبستن و دلدادن."

VaReSh
VaReSh
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

گذشته هایت راببخش

زیرا آنان همچون کفش های کودکیت نه تنهابرایت کوچکند

بلکه تو را از برداشتن گام های بزرگ بازمیدارند.

خزان
خزان
۱۳۹۷/۱۲/۰۷


VaReSh
VaReSh
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

روزنامه ها ، خبرهای خوب ، کم دارند
خبر ساز شو ...
با لبخندی عمیق و جانانه
که شاید همین ؛
بزرگترین معجزه ی این روزهاست ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

بیشتر آدمها دردهای کهنه‌ای دارند که با آنها خو گرفته‌اند …
یعنی آنقدر جنگیده‌اند و حریفش نشدند که دیگر با آن درد کنار آمدند…
مثلا یک نفر با سردردش …
یکی با پادردش …
و یکی با قلب دردش…
اصلا انگار با آن درد هم خانه شده‌اند، هرشب با درد میخوابند و هر صبح بیدار میشوند ولی آنقدر حضورش برایشان عادی شده که دیگر به روی خودشان نمی‌آورند!
شاید عجیب باشد اما همیشه هم درد کهنه ی آدم جسمی نیست گاهی هم دردهای روحش کهنه میشوند
دردهایی دارد مثل رفتن…
مثل نبودن …
مثل ندیدن …
و آنقدر با خاطرات کسی زندگی میکند
آنقدر با جای خالی کسی سر میکند
آنقدر دلش حضور یک نفر را میخواهد و کنارش ندارد …
که دردهای روحش کهنه میشوند…!
که با دردهای روحش کنار می‌آید…!