دیوار کاربران


خزان
خزان
۱۳۹۷/۱۱/۲۰


مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۲۰

از اين روزها می نويسم . . .

از اين روزهای ِ دلگیر ِ پر از حسرت . . .

از همين روزهایی که حتّی در میان ِ جمع ، احساس ِ غربت و تنهایی میکنی . . .

و دلت تنها حضور ِ یک نفر را می خواهد . . .

همان کسی که رؤیاهایت را با او میبافی . . .

همان کسی که با نگاهش تو را بفهمد

کنارت بنشیند و عطر ِ وجودش آرامش را در رگهایت جاری کند و بگوید

نترس تا ته ِ خط کنارت هستم حتّی اگر تقدیر نخواهد . . .

اما . . .

چقدر دردناك است وقتی حتّی آن يك نفر هم ديگر وجود نداشته باشد . . .

یه آدمهایی هستن تو زندگی
که باعث میشن یه کم بلندتر بخندی،
یه کم بزرگتر لبخند بزنی
و یه کم بهتر زندگی کنی!
قدر آدم خوب های زندگیمون رو
یه کم بیشتر بدونیم

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۱۸

وعمق عشق

هیچ گاه فهمیده نمی شود

مگردرزمان فراق.

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۱۸

گاه همه چیز میشود انچه تو میخواهی
اما بدان خدا تنها کسی است که دربین این همه کنارته
کافیه صداش کنی تا اخرش باهاته
تا اخر اخرش

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۱۸

بہ دلتنڪَی قسم
گاهی خاطره‌
از فاصله
بی‌رحم تر است...!

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۱۸

عجب
ثروتمندند...
عاشقانی که...
معشوقِ معشوقشان هستند

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۷/۱۱/۱۷

خوشروئى نيكوئى است در بين مردم ، و ترشروئى زشتى و باعث جدائى است .
بفرمود ار شوى خوشرو در عالم ز قلب دوستان بيرون برى غم
ترش روئى اگر باشد شعارت گريزان خلق باشد از كنارت
ایام به کام


+

myra
myra
۱۳۹۷/۱۱/۱۷

راى خودت زندگى كن
بپوش ؛ برقص ، بگو ؛ بخند
هر طور كه دلت مى خواهد
يادت باشد تو تنها كسى هستى
كه ميتوانى حال دلت را
زيرو رو كنى پس
با خودت رفيق باش
روز خوش دوست خوبم

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۱۷

یـاد بگیـریـد محکـم بـودن را
قـوی بـودن را ، کـوه و سـنگ بـودن را
لازمـتـان مـیشـود بـرای وقـت هـایـی کـه
آدم هـای زنـدگـیتـان ، دسـتشـان مـیـرود روی نـقـطـه ضعفـتـان
و دلـتـان را بـنـد مـیکـننـد بـه نبـودنـشـان
یـاد بگـیـریـد کـه هـیـچ جـای زنـدگـی ‌جـواب مـحـبت هایتـان چـیـزی نمـیشـود کـه شـما مـیخـواهـیـد ...
از مـن بـه شـمـا نـصـیحـت ؛
قـوی بـودن را یـاد بگیـریـد
بـرای تـمـام روزهـایـی کـه قـرار اسـت
تـنتـان بـلـرزد
از آدم هـایـی کـه قـلـبتـان را مـیلـرزانـنـد.

مهدی
مهدی
۱۳۹۷/۱۱/۱۷

میـتـوانـی دیـگر بـه کســی فکر نـکنـی ...
تـوی خیـالت دســتـهـایـش را نـگیـری و هـمقـدمش نـشـوی،
هـزار بـاره خاطرات تـلخ و شـیـریـن را مرور نـکنـی...
میـتـوانـی هـرروز از نـو دوبـاره عـاشـق چشـم هـایـش نـشـوی،
و بـه زمزمه نـکردن حـروفِ اســمش عـادت کنـی...
میـتـوانـی دیگـر تـوی رویاهـایـت دکـمه هـای پیـراهـنـش را نبنـدی و آرام دســت بیـن تارهــایش نـکشـی ...
و تـولدت را بـدون جشـن دو نـفره و خنـده هـای از تـه دل و هـیـچ آرزویـی بـگذرانـی....
فراموش کردن ولی قـضـیـه اش هـمیـشـه فرق داشـتـه...
میـشـود دائم بـه یـادش نـبـاشـی،
از دیـدن جای خالیـش بـغـض نـکنـی،
از دلتـنـگی نـفس کم نـیـاوری،
حـتـی میـتـوانـی دســت یـکی را بـگیـری و بـنـشـانـیـش درســت وســطِ زنـدگیـت...
فراموش کردن ولی قـضـیـه اش هـمیـشـه فرق داشـتـه...
دیـگر فکر نـکردن شـدنـی اســت،
دیـگر نـبـودنـش عـادت کردنــی ،
دیـگر نـخواسـتنـش کنـار آمدنـی،
فراموش کردنـش ولی
نـه عـادت کردنـی بـوده هـیـچ وقـت،
نـه شـدنـی،
نـه کنـار آمدنـی....