بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
دستت را به من بده
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۴۰۲/۱۲/۱۲
- نمايش ها : 125
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره باکهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه ی لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود هارا
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست...
احمد شاملو
{H}
سپاس
ممنون از بلاگ بسیارزیباتون
سپاس