بلاگ كاربران


خطوط نحــــــــس خیابان ســـــــرد بارانی

هجــــوم هرزه ی احساس های سیمانی


غروب یک هیجان ،در نگاه مردی کــــــــــه

رسیده آخــــــــر بیـــراهه های حیرانی


بریده ازهمـــــه ی فصل های پشت سرش

وتکیه داده بـــــه پاییــــــــزهای پایانی


گلایه های دلش ازنگاه سرد تــو نیست

نوشتـــه بخـت به پیشانی اش پریشانی


دلش گرفته تر از روزهای پاییــــز است

غمش عمیق تر از زخم های ویرانی


وپای عقربه ها منتظر کــــه چشمش را

شبیه عادت هـــــــر شب کمی بگریانی


تومی روی وپس ازشب بخیرسردت باز

سکوت و بالشِ تر، اشــک های پنهانی


برای خاطر دنیای  بی ستاره ی مــــرد

بیا و آخر حرفت نگـــــــــو نمی مانی....

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


nora1374
ارسال پاسخ