بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
داستان کوتاه
- تعداد نظرات : 8
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۵/۰۹
- نمايش ها : 308
انسان پیر
پیرمردی هفتاد و چند ساله با قدی متوسط و بدنی لاغر و رنگ پوستی قهوه ای که نوک دماغ دراز و عقابی اش به قرمزی میزند، وقتی که جسم سنگینی را بلند می کند پوست خشک و کپک زده ی روی پیشانی و گونه هایش چین می افتد و او را وادار می کند که از شدت درد دولا دولا راه برود و دست در جیب کت کهنه و چرک و چروکش می کند و دستمال ابریشمی را بیرون می آورد و عرق های صورتش را پاک می کند. کلاه نخی سبز ِ، رنگ و رو رفته اش را برمی دارد و دستی بر سر طاسش می کشد. وقتی کسی به او سلام می کند به جای جواب چند بار سرش را تکان می دهد و دندان های زرد و کرم خورده اش را بیرون می ریزد. سیاهی میان دو دندان جلویی اش بیشتر از سایر دندان های دیگرش است. بعد از ناهار پیاله ای را که در آن مخلوط عسل و خامه خورده زیر سرش می گذارد و روی زمین می خوابد. کلید گاو صندوق که بوسیله ی نخی از گردنش آویزان است را توی یخه اش می اندازد و دست هایش را توی سینه اش جمع می کند و پایش را روی تلفن سیاه و گنده ای که جلوی پایش است می گذارد. و با کوچکترین صدایی یک چشمش را باز می کند. مگس هایی که دور دهانش ، روی ریش و سبیلش نشسته اند با هر بار خر و پف کردن بلند می شوند و دوباره می نشینند. هر وقت زن جوانی را می بیند، دندان هایش را روی هم فشار می دهد به طوری که صدای قرچ قرچ آن شنیده می شود. او بعد از فوت همسرش در اوایل ِ زندگیشان دیگر ازدواج نکرده است.
خوب بود مرسی
به نظر من داستان اولی از این قشنگ تر بود
مرسی !!!!!!
خوب بود..توصیفاش قشنگ بود..هرچند به نظر من زیاد توصیف کردی ولی خب بازم خوب بودش.
از طرفی خیلی یه دفعه ای تمومش کردی..اولش کلی درباره ی شرایط و وسایل یا حتی ظاهر پیر مرد توضیح دادی ولی ناگهانی ولش کردی..
.
مرسی دوست عزیز
مـــــــــــــــــــرسی
این فقط یه قسمت از زندگی و سرگذشت این پیرمرده... اولش خوب شروع شده اما آخرش یه دفعه ای تمومش کردی...بدون نتیجه گیری!!!
ولی از کلاه نخی سبز رنگ و رو رفته ش خوشم اومد...از طرز بیان مدلی که میخوابه هم خوشم اومد...
مرسی
مرسی